دلتنگ
*دلتنگ*
دلتنگم، دلتنگ دیدار صاحبخانه ای که برای دیدارش کافی است بخواهی! برای او گناهکار و بی گناه فرقی ندارد،او رئوف است و نقاب از چهره کسی نمی گشاید، او ضامن است ؛ضامن من و تو نیز می شود.
دلتنگم ، دلتنگ خانه اش که مأمن گاه سیل عظیمی از مهمانان دور و نزدیک است ایرانی و خارجی برایش فرقی ندارد همگی در نظر او یکسان هستند.
دلتنگم ، دلتنگ عطر رواق هایش که با هر نفس کشیدن از زمین دور و دورتر می شوم ، انگار قصد جدایی از زمین و رسیدن به بهشت را دارم .
دلتنگم ، دلتنگ و بی قرار پنجه در شبکه های پنجره فولادش که واسطه کنم او را برای شفای جسم و روحم.
دلتنگم، دلتنگ سقا خانه و مایه حیاتی که مایه زندگانی است.
دلتنگم، دلتنگ نقاره خانه و صدای نقاره خوان هایش که حرف های زیادی برای گفتن دارند.
دلتنگم، دلتنگ کبوترهای حرم که سبک بال گرد حرم اش طواف می کنند و روح جلا می دهند.
دلتنگم، دلتنگ ضریح ات که ساعت ها با دو زانوی ادب در مقابلش نشستن و درد دل کردن را نمی توان در قالب کلمات گنجاند.
عمویِ بی قرینه
مادرت که حاضر نشد وارد خانه شود تا دردانه های رسول خدا (ص) اذن نداده بودند؛ فهمیدم تو چیز دیگری هستی.
گوشه خانه نظاره می کردم، وقتی قنداقه ات را تصدق سر حسین (ع) می چرخاندند. با خودم گفتم این خیلی فرق می کند.
آن روز را به خاطر داری؟ با قد و قامت کودکانه ات سبوی آب را بردوش گرفتی و دوان دوان به سوی مسجد رفتی… نیمی از آب در کوچه و نیم دیگر بر شانه های نحیف اما پر هیبتت ریخت. تمرین می کردی آب آوری را یا چه؟!
بعدها که بزرگتر شدی تعجب نکردم از اینکه جلوتر از حسین راه نمی روی؛ حرف نمی زنی. تعجب نکردم که همیشه چند قدم فاصله داری و سرت پایین است. تو از بدو تولد مشق ادب می کردی در بارگاه ملکوتی سید الشهدا.
همین طوری اوج گرفتی و بالا تر رفتی تا شدی سقا؛ علمدار؛ سپهدار…
همین طوری وقت پرکشیدنت دور حسین قدر یک لشکر خالی شد.
دست های بریده ات بماند برای امضای امان نامه مان از جهنم. بال های آسمانیت را بوسه باران می کنم به رسم ادب، ای سردار باوفای حسین.
#ترنم_عبادی
گنجینه علوی
دارم مطلبی درباره نهج البلاغه مینویسم. گوشی تلفنم میان دستانم میلرزد و از هوش میرود. دلم برایش میسوزد، بیچاره چقدر هشدار داد و من بی توجهی کردم!!! به سرعت بر می خیزم که شارژری بیابم تا تلفنم را شارژ کنم. هر چه میگردم پیدایش نمیکنم.
کلافه و سر درگم به اتاق دخترم میروم. به محض ورود به اتاقش، انگشت شصت پایم به چیزی برخورد میکند و پخش زمین میشوم. به تندی خودم را جمع و جور میکنم و زیر لب برای این دختر همیشه نامرتب خط و نشانی میکشم. حق دارم خُب، زمانی نیست که وارد اتاقش شوی و اتاقش را تمیز و مرتب ببینی ،همیشه وسایلش روی زمین ولو است!!!
کشوی میز کامپیوتر قهوه ایی رنگش را باز میکنم. شارژر سفید رنگش برایم چشمکی میزند. شارژر را برمیدارم و با آن به تلفنم شوکی وارد میکنم. علامت شارژ شدن، روی صفحه گوشی ظاهر میشود و کمی آرامم میکند. همانطور که به تلفنم نگاه میکنم به فکر فرو میروم.
جالب است ،گاهی در پیچ وخم زندگی باتری دلمان هشدار میدهد ونیاز به شارژر دارد و همانند گوشی تلفن نیاز دارد وصل شود به منبع انرژی ایی تا شارژ شود و دوباره جانی بگیرد. به قول پدر مهربانمان امام علی(ع) :«همانا دل ها هم مانند تن ها خسته میشوند،پس برای شادابی آنها ، به دنبال سخنان زیبای حکمت آمیز و اندرزهای ناب بروید.»(حکمت۹۱)
با خودم میگویم:” وقت آن رسیده که دلم را وصل کنم به سِرور نهج البلاغه تا شارژ شارژ شوم. فقط کافیست یک یا علی بلند بگویم و با اذن مولا، دلم سرشار شود از در نایاب سخنان امیرالمومنین علیه السلام. و چقدر این روزهای پایانی سال نیازمند این شارژ معنوی هستم.”
کوثر دوم
نامش جواد است. همه او را کوثر دوم خطاب میکنند.
نامش جواد است. چون بدون حساب و کتاب میبخشد.
نامش جواد است. به همین دلیل هیچ کس از در خانه اش دست خالی نمیرود.
نامش جواد است. همو که پدرش فرمود مولودی پر خیر و برکت تر از این مولود برای شیعه نیامده است.
نامش جواد است. تنها فرزند خیزران بانو.
نامش جواد است. انقدر پرهیزگار و تقوا پیشه که لقبش را تقی گذاشتهاند.
نامش جواد است. روشنی بخش دل پدر. نور چشمان مادر. خیر کثیر برای شیعه. تقی برای پروردگارش.
خادمانه
برای کسی که یکبار در عمرش خادمت شده باشد همچین هم غیر منتظره و عجیب نیست که دلداده تر از قبل شده باشد و دلتنگ دیدار مجدد شما.
اللهم صل علی علی ابن موسی الرضا المرتضی. الامام التقی النقی و حجتک علی من فوق الارض و من تحت ثری. الصدیق الشهید. صلوات کثیره تامه ذاکیه متواصله متواتره مترادفه. کافضل ما صلیت علی احد من اولیائک