خاطرات همسر یک طلبه
خاطرات همسر یک طلبه (رمضان ۱۳۹۶)
درختهای گردو که ازبلندی جاده به چشمم خورد٬یک لحظه یاد چراغانی کوچهمان در شب عروسیم افتادم.اززیر چادر عروس درحالیکه مواظب بودم کفشهای پاشنهبلندم زمینم نزند، یواشکی یک نگاه انداختم.ریسههای رنگارنگ چقدر قشنگ بودند. به محمد گفته بودم ریسه چراغ کوچک ببندند ٬آخر به نظرم خوشگلتر میآمدند.گردوهای نارس لابلای برگهای پهن درخت گردو میدرخشیدند.دیگر ماههای آخر بود. وزنم بالا رفته بود و نفس نفس زدنهایم شروع شده بود. تا ازماشین پیاده شدم و کوچه سربالایی سنگلاخی را بالارفتم جانم درآمد.
روستای سرسبزی بود. خوشحال بودم ازهیاهوی شهر ودود و دمش یکماه دورهستیم. فاطمه ازصندلی پشت با شیرین زبانی کودکانهاش گفت:مامان کاش تولد پنجسالگیمو اینجا میگرفتیم.چقدر درخت داره.
دستی به سرش کشیدم وگفتم: فرقی نداره عزیزم.خونمونم خوب بود.مهم اینه که تو حالا یکسال بزرگتر وخانمتر شدی.
ته کوچه مسجد بود.دیوارهای قدیمی آجری با دربزرگ آهنی که چهار تاق باز بود.کف حیاط مسجد موزاییک بود.گوشه سمت چپ حیاط چند سرویس بهداشتی نوساز و چسبیده به دیوارش شیرهای آب به همان سبک قدیمی خودنمایی میکرد.اتاق ما درست روبروی این آبخوری بود.محمد کلید را در تنها در فلزی اتاق چرخاند.کلید تلقی کرد و در با هول محمد باز شد.محمد وارد اتاق شد.هنوز چشمم نتوانسته بود در تاریکی اتاق دنبال چیزی بگردد.شاید اصلا چیزی در اتاق نباشد.اما گفته بودند وسایل مختصری برایمان میگذارند.
ساعت ده صبح بود. محمد برق اتاق را روشن کرد. پرده تنها پنجره کوچک اتاق را کشید. کناری ایستاد وبا احترام گفت:بفرمایید خانم.
چادرم را بالای شکمم جمع کردم که زیر پایم نیافتد. کفشهای راحتیم را که پشتش را خوابانده بودم٬ ازپاانداختم. دراتاق با اختلاف ارتفاع بیست سانتی ، مرا به داخل کشید.
ارام سنگینیم را روی پای راستم انداختم ووارد شدم.
نگاهی به سرتا ته اتاق انداختم. یاداتاق قدیمی خانه بی بی افتادم. همینطور چال بود.تازه آنجا پنجره نداشت ولی این دارد.قالی رنگ ورو رفته زمینه لاکیاش تمام خاطرات کودکیم را زنده کرد. بدو بدوهای توی اتاق بیبی٬ اعتراض مادر٬ آرامش بیبی.
ته اتاق یک کابینت سه در بود. با یک گاز دوشعله بررویش که به کپسول کنار کابینت وصل بود.یک سبد جاظرفی وتوی کابینت چند تکه ظرف وظروف به اندازه نیاز سه٬چهار نفر.
لبخندی زدم.
محمد گفت:ولی عجب هوایی داره!
خندیدم وگفتم : آره حتی از کانادا هم خوش آب وهواتره!
به قلم#ز.ساده
آلاء