مادران انقلاب
بسم الله
تا یادم هست خانهی ما محفل قرآن و ذکر اهل بیت علیهم السلام بود. حاجیه خانم نسبتا میانسال ساداتی بود که هر پنجم ماه خانهمان میآمد و مجلس ختم انعام خانهی ما را برپا میکرد. حاجیه خانم فلاح را میگویم. الان نمیدانم هنوز در قید حیات هستند یا نه؟! اما هرچه از مجالس اهل بیت دارم از نفس گرم ایشان است.
حاجیه خانم به جز روضه خواندن و قرائت قرآن، سخنرانی هم میکرد. او معلم بازنشسته بود. خیلی چیزها بلد بود و سخنرانیهایش همیشه پرمغز و فایدهدار بود. مادر به جز او به کسی اعتماد نمیکرد که مجالسش را به او بسپارد.
حاجیه خانم از ولایت مولا علی علیه السلام و امام زمان علیه السلام میگفت و سخنانش را به ولایت فقیه در زمانهی غیبت ختم میکرد. از امر به معروف بزرگ امام حسین علیه السلام میگفت. از دلایل صلح امام حسن علیه السلام تعریف می کرد و از ظلمهایی که بر ائمه علیهم السلام در طول تاریخ روا داشته شده صحبت میکرد.
حاجیه خانم دورههای تفسیر قرآن راه انداخته بود. تو مجالسی که یک دهه یا بیشتر مجلس داشت تفسیر قرآن میکرد. سورهی یاسین و لقمان و ملک را از او یادگرفته بودیم. آیههای سورهی انعام را تو مجالس ختم انعام تفسیر میکرد و نمیگذاشت مجلسش بدون سخنرانی تمام شود.
مادر علاقه زیادی به دورههای قرآن و تفسیر داشت. برای همین مستمع همیشگی مجالس حاجیه خانم فلاح بود. ما هم همه جا با مادر تو مجالسش شرکت میکردیم.
#مادران_انقلاب با مجالس اهل بیت و کلاسهای قرآن خانگی بچههایشان را بزرگ میکردند. اما این روزها مادرها بچههایشان را پای اینترنت و موبایل و تلویزیون بزرگ میکنند.
واحدهای پاس نکرده
فرض کنید دختر یک خانوادهی ثروتمندی هستید در تبریز. با یک طلبه ساده ازدواج میکنید و بخاطر ادامه تحصیل همین طلبهی ساده راهی نجف میشوید.
گرما و غربت شهر نجف را در نظر بگیرید، خدا به شما فرزندی میدهد. بعد این فرزند میمیرد! بعد دوباره فرزند میدهد، دوباره در همان بچگی میمیرد! دوباره فرزند میدهد دوباره…!! این درحالی ست که فقر گریبان تان را گرفته. در حدی که یکی یکی، اسباب خانه را میفروشید. حتی رختخواب!….
همسر علامه طباطبایی همیشه مرا به فکر میبرد. علامه درباره ایشان گفته بودن ” من نوشتن المیزان را مدیون ایشانم” !! یا “اگر صبر حیرت انگیز همسرم نبود من نمیتوانستم ادامهی تحصیل بدهم”
صبر حیرت انگیز! نوشتن المیزان!
علامه نه تعارف داشته و نه اغراق میکند. علامه در جایی فرموده بودند “ایشان وقتی در قم رو به حضرت معصومه سلام میدادند من جواب خانوم را میشنیدم! و همچین هنگامی که زیارت عاشورا میخواندند من جواب سلام امام حسین(ع) را میشنیدم!”
همیشه به جایگاه او حسرت میخورم! با خودم فکر میکنم وقتی که داشته خانه را جارو میزده، یا وقتی برای علامه چایی میریخته، میدانسته در آسمان ها انقدر معروف است؟ میدانسته در پرورش یک مرد بزرگ انقدر موثر است؟ کاش کتابی از زندگی نامه اش چاپ شده بود. کاش برای ما کلاس آموزشی میگذاشت. کلاس اخلاق. کلاس اخلاص.کلاس مدیریت زندگی در شرایط بحرانی. کلاس چگونه از همسر خود علامه طباطبایی بسازیم؟ کلاس چگونه بدون قلم بدست گرفتن تفسیر المیزان بنویسیم؟ کلاس چگونه مهم باشیم اما مشهور نه؟ کلاس چگونه توانستم در اهداف والای همسرم او را در بدترین شرایط یاری دهم؟ کلاس… همهی این ها چند واحد میشود؟ چقدر واحد پاس نکرده دارم!
✍ #ربابه_حسینی
بازنشر شده از مطلب واحدهای پاس نکرده
از شعار حمایت تا آوارگی عملی
سال ۵۹ بود که با شعار جنگ برای پشتیبانی از قوم عرب ، تمام دنیا با ایران وارد جنگ شد. ایران حتی از داشتن حق خرید سیم خاردار -که وسیله ای غیر نظامی بود- محروم بود ولی طرف عراقی با حمایت مالی و تسلیحاتی ۸۰ کشور دنیا ۸ سال جنگی نابرابر را به ایران تحمیل کرد.
حالا بعد از چند سال الاحوازیه با شعار پشتیبانی از قوم عرب وقتی دست های مردان ایران را به تبع قوانین رژه خالی دید با حمایت مالی و تبلیغاتی عرب و غرب به روی مردم آتش گشود. فقط برای کسب حمایت مردم است که گاه گروه ها و احزاب و… ابتدا با الفاظی مطابق میل مردم، هدفی زیبا را ادعا می کنند اما نهایتا در مرحله عمل پرده از نیت واقعی خود برمی دارند .
خاطرات مادربزرگم از بعد انقلاب ، خاطرات پدر و مادرم از دفاع مقدس، و حالا دیده ها و شنیده های خودم از اهواز و اتفاقات مشابه گواه است آنچه را که دشمن زیبا وصف می کند جز شر برای مردم در پی نخواهد داشت. وصف زیبا از سر نیازشان به حمایت مردم است و لاغیر.
قطعا نسل به نسل خاطراتی که در سینه های مردم با درد جا گرفته شامّه هایشان را تقویت کرده تا بوی نفاق را از همان ابتدای حادثه تشخیص دهند و پشت حق را خالی نگذارند اما امان از دست هایی که این بار با گره های اقتصادی و ترسیم چهره ای مبهم از آینده در صدد رساندن مردم به نقطه ی ناامیدی اند تا دوباره مسلم پشت سرش را خالی ببیند.
هشتاد میلیون، یک قلب، خدا
بسمالله
1377
نمیتوانم بگویم فوتبالی بودم، نبودم. شاید هم بودم. به آبی و قرمزش کاری نداشتم، تیمهای خارجی را نمیشناختم، طرفدارِ رئالمادرید، یوونتوس و… محسوب نمیشدم؛ اما بازیهای تیمملی و جامجهانی را تمام و کمال میدیدم. یادم نمیرود روز بازی ایران- استرالیا، در نمازخانه مدرسه، یک تلویزیون کوچک گذاشته بودند، و همه بچهها دورش حلقه زده بودیم. یکجاهایی از هیجان، دیگر نمیتوانستیم بازی را نگاه کنیم، گوشه نمازخانه، قرآن میخواندیم، ذکر میگفتیم، نماز میخواندیم و دعا میکردیم و وقتی گل دوم را خداداد عزیزی وارد دروازه کرد، انقدر جیغ زدیم، ذوق کردیم و مدرسه را روی شرمان گذاشتیم.
بازی ایران -آمریکا را یادم نمیرود. چرا دعای خیر بدرقه راه فوتبالیستها شد تا آمریکا را ببریم و بردیم. بازی با آمریکا، بازی مرگ و زندگی بود.
خرداد ماه 1381
کنکوری بودم. همیشه میگفتم امسال که کنکور با جامجهانی همزمان شده، به نفع دخترها میشود. چون همه پسرها، پای تلویزیون هستند و دخترها یک ماه اخر، حسابی درس میخوانند. بازیها که شروع شد، ساعت بازیها را چک میکردم، شاید همه بازیهای گروهی را ندیده باشم، اما از مرحله حذفی، حتی یک بازی را هم از دست ندادم. یک هشتم به بعد، مامان وقتی مرا جلوی تلویزیون میدید، تکیه کلامش شده بود: انگار فقط پسرا فوتبالی نیستن.
تیرماه 1397
برایم مهم نیست که امشب میبریم یا میبازیم.
نمیخواهم بدانم بازی ایران و پرتغال به کجا میرسد.
اهمیتی ندارد که بالاخره بین ایران، پرتغال و اسپانیا کدام دو کشور صعود میکند.
دوست ندارم بازی امشب را ببینم… تصمیم گرفتهام قبل از شروع بازی، بخوابم. هنوز دوست دارم، آرزو میکنم، دعا می کنم که همیشه ایرانیها را بر بالاترین قلههای موفقیت ببینم. اما یک مسئله برایم مهمتر است، مرا میترساند، نگران میکند،
اینکه به وضوح، دین میان مردم کمرنگ شدهاست. مظاهر دینی دیده نمیشود. دین، فصلی شده است، رمضان، دهه محرم برای دینداری است و مابقی سال برای تفریح و گردش منهای دین.
- اگر سال 77، همه ملت ایران، برای پیروزی بر استرالیا دعا میکردند،
- اگر همه هنگام تماشای بازی، تسبیح دست میگرفتند،
- بازیکنان، نوار سبزی به نشانه ارادت به معصومین به دستشان، میبستند،
- نماز حاجت میخواندند،
- قرآن تلاوت میکردند،
- موقع ورود به زمین، دستها را روی هم میگذاشتند و یاعلی میگفتند.
- بعد بازی، سجده شکر میکردند…
حالا…
+ قبل از بازی کُری میخواننند،
+ عدهای ایرانی، شب قبل بازی، روبرو هتل محل اسکان پرتغالیها سروصدا میکند تا خوابِ راحتی نداشته باشند.
+ طول بازی در وووزلا میدمند و کشف حجاب میکنند،
+ دیگر خیلی وقت است یاعلی های بازیکنان را نشنیدهام.
+ روز قبل بازی، سرمربی تیم، فیلم نجات سرباز رایان را میگذارد تا روحیه شجاعت و فداکاری و شهامت را تقویت کند، اما نمیداند، نمیخواهد بداند تمام این فیلمنامه، از صحنههای مستند دفاعمقدس ما، الهام گرفته شدهاست.
+ خالکوبی میکنند، برای اینکه توسط کمیته انضباطی، جریمه نشوند، لباس استین بلند میپوشند یا با چسبهای یک تکه، روی آن را میپوشانند،
+ در ورزشگاه آزادی برای بازی ساعت ده و نیمِ شب، فقط 4 نفر روی کارتنهای پاره، نماز میخوانند.
+ بعد بازی، میخوانند، میرقصند و گناه میکنند،
بُرد بدون معنویت، به چه دردمان میخورد؟ بازیکنهای بیدین را چرا احترام کنیم؟ چرا کنار کادر فنی تیم که به فکر بدنسازی، تغذیه، مصدومیت و… بازیکنان است، کسی فکر روح این جوانان نیست؟ چرا به جای شش نماینده مجلس، یک روحانی، مداح نفرستادند؟میان این همه بریز و بپاشها، بازیگر، خواننده، ارکستر، حواسمان به دینشان نیست…
پ.ن: نمیخواهم همه را به یک چوب برانم، اما دیگر آنقدرها معنویت دینی، نمود ندارد. معنویتمان هم وارداتی شده است، ورد زبان همه شده است: «مهم اینه که دلت پاک باشه» اما یادشان رفته دلی که پاک و باخدا باشد، ظاهری دارد که با دیدنش آدم یاد خدا بیفتد. از کوزه همان برون تراود که در اوست.
طلبهی نوازنده
طلبهی نوازنده
از همان زمانیکه در مولودیهای ائمه دف آوردند و زدند و خواندند، باید میدانستیم شاید توطئهای در راه است. سؤالی دارم: آیا به اسم مقتضیات زمان میشود احکام اولیه را ثانویه کرد؟
آقای طلبهی نوازنده! چه اصراری وجود دارد که طلبهها در همهجا ورود کنند؟ امروز عکستان را در حال پیانوزدن منتشر میکنید و میگوییید شاید بتوان در این مورد ورود کرد، لابد فردا کنسرت میگذارید، شما آهنگش را مینوازید و دوست دیگری هم شعرش را میخواند و برای مستعمان گل پرتاب میکند. لباستان هم حتما قبا و عبا و کلاهتان عمامه است. فکر نمیکنید این لباس و محاسن و آن کلاسهایی که در آن نشستهاید و حکم موسیقی را آموختهاید در صحرای محشر به زبان میآیند و از شما شکایت میکنند؟ آنروز حتما حسرت میخورید و به خدا میگویید به شما فرصت دهد که به جهان برگردید و جبران کنید. میدانید که برنمیگردید، تا فرصت باقی است خودتان را تطهیر کنید.
این موعظه را عمدا نوشتم که فراموش نکنیم اول موعظهشونده باید خودمان باشیم تا همیشه یادمان باشد که دین از زبان ما به مردم میرسد، کاری نکنیم مردم ثوابهای اندکمان را در روز محشر از ما بگیرند و اهل نجات شوند و ما اندر خم یک کوچه بمانیم.