التماس های من
تنها تو که نبودی! گزینه های زیادی برای انتخاب وجود داشت. اگر ناراحت نمی شوی باید بگویم بعضی رقیبانت یک سر و گردن از تو بالاتر بودند؛ زیبا، خانواده دار، توانمند و به روز. که از مقابل هر کدامشان رد می شدم عشوه گری می کردند و دل مرا می لرزاندند.
حق بده به من که وسوسه شوم و تعلل کنم، وقتی که حتی در مرحله ی تحقیق سوابق خانوادگی، آنها کارنامه ی درخشان تر از کیشان تو داشتند.
تا اینکه بزرگمان توصیه به این اقدام کرد. منتی نیست. من افق دیدم را آنقدر وسیع کردم که آینده ی نسلم هم در آن بگنجد. عقل کلان نگرم می گوید اگر حمایتم را از تو دریغ کنم روز به روز نحیف تر خواهی شد و رقیبانت روز به روز فربه تر.
کدام جوانمردی بچه محل خود را به یک غریبه می فروشد؟! تو سر و سامان بگیری منفعتش به همه ی اهالی میرسد.
اما تو هم قول بده با من راه بیایی. روسفیدم نمایی. وسط راه کارم را لنگ نگذاری. قبول؟ طوری رفتار کن که اگر کسی نظر از من بپرسد با افتخار بگویم از “کالای ایرانی” راضی ام!.