أنا ابن الذبیحین....
بمیرم برای دل سوختهی اسماعیل…
عید تمام شد و حالا او داغدار است. زیر لب مدام زمزمه میکند: ستجدنی انشاءالله من الصابرین.(مرا از صابرین خواهی یافت)
با پدر عهد کرده صبور باشد. نمیدانم روزهای بعد را چگونه میگذراند؟ لابد هم شب گریه میکند، هم روز.کاش چشمهای اسماعیل را میدیدم!
ابراهیم با دلشوره به قربانگاه رفت اما اسماعیل سر از پا نمیشناخت.گمانم دلش میخواسته تا قربانگاه هروله کند اما شرم از حضورِ پدر و دلِ بیتابش کرده است.
براستی، در بین برگزیدگان خدا، آیا کسی هست که برای ”سَر دادن” ندویده باشد؟آیا در بین شان کسی هست که از دادن سر به درگاه الهی ابا داشته باشد ؟ کدامشان است که ”سر دادن” را آرزو نکرده باشد؟
امتحانِ اسماعیل، بعد از قربانی نشدنش شروع شد؛ درست از وقتی که فهمید دیگر برای خدا ”سر نباید داد”! شوریده خاطر شد و این بهترین را برای فرزندش آرزو کرد...
”سری به نیزه بلند است در برابر زینب…”
پی نوشت:این سخن حضرت رسول است که فرمودند من فرزند دو ذبیحم و اشاره به حضرت اسماعیل و عبدالله پدر گرامی حضرت رسول دارد.