آش رشته
تازه ازدواج کرده بودیم که یک روز همسرم گفت:” چقدر هوس آش رشته کردم. کاش بلد بودی برام یه کم میپختی.” حالا درست است که من همه کاری بلد بودم ولی خوب تا آن موقع آش رشته نپخته بودم، ولی دلم هم نیامد نا امیدش کنم. رفتم بین مجله های آشپزی که داشتم گشتم و یک دستور پخت برای آش رشته پیدا کردم. مواد لازمش را که دیدم تازه فهمیدم آش رشته پختن چقدر دردسر دارد. اولش گفتم:” ولش کن. زنگ میزنم مامان جون میگم میپزه شب میریم اونجا.” بعدش گفتم:” تا کی بلد نباشم یه آش رشته بپزم؟”
خلاصه! رفتم سر خیابان و کمی سبزی و رشته و کشک خریدم و آمدم خانه وتازه ماجرا شروع شد. سبزی پاک کردن کلا در مرام من نیست. حساسیت به خاک بدجور اذیتم میکند اما چاره هم نبود. کاری که شروع کردم باید تمامش میکردم. این سبزی پاک کردن و شستن و خورد کردن و جوشاندن لوبیا و نخود خودش نصف روز طول کشید. اما خوب بالاخره تا غروب توانستم یک آش رشته ی حسابی در حد بوندس لیگا بپرم که خودم هم باورم نمیشد. شب که همسرم آمد تعجب کرد. اول فکر کرد حتما مادرم آش پخته یا خانم همسایه آورده. وقتی مجله را نشانش دادم و گفتم خودم پخته ام حسابی خوشحال شد که خواسته اش را زمین نگذاشتم. تازه کمی از آش را فرستادم برای مادرم اینها.
کارهای سخت اولش که به شان نگاه میکنی سخت اند ولی اگر واردشان شوی آنچنان هم سخت به نظر نمیرسند. به علاوه آدم باید گاهی وقت ها هیجان یک کار جدید را تجربه کند، حتی شده پختن آش رشته از روی مجله ی آشپزی باشد. الان برای خودم آش رشته پز ماهری هستم اما اگر آن روز میترسیدم و تنبلی میکردم هنوز هم بلد نبودم یک آش رشته ی ساده بپزم.
حضرت علی علیه السلام در کلمات قصار 175 می فرمایند:” وقتى كه از چيزى میترسى خودت را در داخل آن بیانداز، زيرا شدّت حذر كردن، از آنچه از آن میترسى بزرگتر است.”