لیلة القدر
#شهادت_حضرت_زهرا_تسلیت_باد
?امام صادق ع فرمود : هر کسی فاطمه س را همانطور که حق معرفتش است ، درک کند ، همانا شب قدر را درک کرده است .
?شب قدر یک مقام است و حقیقتی غیبی و نامحسوس است و ظرفیتی بسیار دارد و برای درک شب قدر ، باید آمادگی روحی و قلبی کسب کرد .
?برای معرفت به مقام حضرت فاطمه س هم ، باید با عالم غیب سنخیت پیدا کرد و از عالم حس عبور کرد و به شهود رسید .
?پیامبر ص برای دریافت نور حضرت زهرا سلام ، ۴۰ روز عبادت کرد و روزه گرفت !
?گذر از بعد مادی دنیا ، مغلوب شدن بعد حسی ، غلبه ی بعد عقلی ، رهایی از سطحی نگری ، راه رسیدن به معرفت فاطمه زهراست .
?در روایات آمده است که :
حضرت زهرا س را فاطمه نامیدند ، چون او و شیعیانش از آتش ، باز داشته شده اند ! و چون این بانو از هر شرّ و بدی ، محفوظ و مصون است .
? حضرت را زهرا نامیدند ، چون خدای عز و جل ، فاطمه را از نور خود آفرید و آسمان ها و زمین به نور وی درخشیدن گرفت …
? حضرت چهره اش نورانی بود و می درخشید و این نور ، به فرزندشان امام حسین ع منتقل شده و سپس در چهره ی ائمه ساری و جاری گردید!
#راضیه_طرید
کوچه عاشقی
بعد از سخنرانی ام در همایش خادمان رضوی، آهسته در حالی که دست کودکش را گرفته بود، به کنار سن نزدیک شد و پرسید: ببخشید شما کجا کلاس دارید؟
گفتم : من جایی کلاس ندارم.
گفت : حیف! من خیلی دوست داشتم که از کلاس شما استفاده کنم.
من به شوخی گفتم: خوب بیایید حوزه علمیه ثبت نام کنید.
و او به جدّ گفت: مگه میشه؟!
گفتم: البته که میشه.
سر و صدا زیاد شد و در همهمه جمعیت گم شدیم.
روز ثبت نام حوزه، پوشه بدست در سالن بود. به من گفت: منو می شناسید؟ همون که در همایش خادمان رضوی گفتید بیام حوزه!
با تعجب گفتم: واقعاً؟!
گفت: بله!
و حالا طلبه حوزه است!!
بعضی ها برای رسیدن به خدا، چه آدرس سر راستی دارند! اهل بیت زود پیداشون می کنند! « کوچه عاشقی، درب اول»!
#راضیه_طرید
لباس دوست داشتنی من!
لابه لای زندگی، نشانه هایی گذاشته ام برای به یادآوردن واقعی ترین اتفاق زندگی!
تو قفسه سبزی های معطر یک بسته سدر و کافور. لای کتاب های کتابخانه، مصحف کوچکی از آداب الاموات و بین لباس های رنگ به رنگ آویزان شده که هرکدام آدم را یاد چیزی می اندازند، یک دست خلعت سفیدرنگ متبرک شده به فرازهای جوشن کبیر!
لباس دوست داشتنی من است؛ گاهی که اهل خانه نیستند می پوشم و حسابی جلوی آیینه ویراج می دهم تا “مسافر” بودنم را فراموش نکنم!
ای انسان؛ تکرار غریبانه روزهایت در دنیا؛ چگونه گذشت،
وقتی، خداوند، هنوز، با نظر رحمت به آن نگاه نکرده!
انگیزه و تنوع در عبادت
وقتی برای خواندن نماز مغرب، جانماز را باز کردم، با دیدن مُهر دایره ای تیره رنگ شده، یاد حرف استادی افتادم. استاد می گفت: برای داشتن انگیزه در عبادت، همواره به نظافت و پاکی ظاهری مُهر، جانماز و چادرتان توجه کنید. حتی می توانید دو مُهر، سجاده و چادر داشته باشید و هر چند وقت آن ها را جابجا کنید. برای داشتن تنوع هم خوب است در هر نماز بعد از حمد، سوره ای متفاوت بخوانید. استاد می گفت: برای بهبود کیفیت یک عمل، باید به تمام جوانب آن توجه کرد. من هم به سراغ مُهرهای هشت ضلعی که همسرم دو سه ماه پیش، از کربلا آورده بود، رفتم و یکی را برداشتم و به نماز ایستادم.
ماجرای یک چکمه
دوران کودکی ام را در یکی از شهرهای شمالی کشور گذرانده ام. تا جایی که یادم هست، بجز فصل تابستان باقی سال تقریبا تمام شب ها و روزها بارانی بود. من حتی برف را ندیده بودم و فقط وصفش را شنیده بودم. متناسب با هوای همیشه بارانی رامسر، همه ی بچه ها با چکمه های پلاستیکی به مدرسه می رفتند. چکمه ی من آبی رنگ بود. کلاس دوم ابتدایی بودم که بخاطر شغل پدرم، به کرج آمدیم و همین جا ماندگار شدیم. یک روز بارانی که می خواستم به مدرسه بروم، طبق عادت همیشگی، چکمه های آبی رنگم را پوشیدم. در طول مسیر اتفاق خاصی نیفتاد اما در مدرسه و کلاس بچه ها مرا مسخره کردند که چرا چکمه ی پلاستیکی پوشیده ای!؟ من کودکی هشت ساله بودم. چون علت تمسخر آن ها را نمی دانستم، خیلی ناراحت شدم و گریه کردم. دلیل چکمه پوشیدنم را هم به هیچ کس نگفتم. هر چقدر هم تلاش کردم تا دَمپای شلوار مدرسه را روی چکمه بیاورم تا شبیه کفش شود، نشد که نشد. دیگر هرگز آن چکمه ها را نپوشیدم. حالا نه تنها بچه ها بلکه بزرگترها هم چکمه می پوشند، البته از نوع چرم و پارچه ای، فقط اسم فرنگی برایش گذاشته اند؛ بوت در این روزهای برفی و بارانی، دلم برای چکمه های آبی رنگم تنگ شده! راستی شما نمی دانید چکمه های من کجاست؟