تشویق
#جشنواره_دهه_فجر
#همایشها
یقیناً راضی نیستند دستهایی که کف می زنند وقتی دهان برای صلوات گفتن هست!
تشویق با کف زدن سیره ی اهل بیت نبوده است!
یک سالی که حجاج ایرانی در بیت الله الحرام، هنگام تحویل سال، کف و سوت زده بودند، روزنامه های عربستان نوشتند: ایرانی ها رسوم جاهلیت را زنده کردند!
نماز مشرکان در کنار کعبه سوت زدن و کف زدن بود: « وَ ما کانَ صَلاتُهُمْ عِنْدَ الْبَیتِ إِلاَّ مُکاءً وَ تَصْدِیةً فَذُوقُوا الْعَذابَ بِما کُنْتُمْ تَکْفُرُونَ….» انفال/ ۳۵
( مشرکان) نمازشان نزد خانه (خدا)، چیزى جز «سوت کشیدن» و «کف زدن» نبود، پس بچشید عذاب را بهخاطر کفرتان.
#راضیه_طرید
حقیقتِ خورشید
وقتی آمدی چه زیبا برایت سرودند: دیو چو بیرون رود فرشته درآید. تو فرشته ی نجات مردم ایران بودی وقتی ظلم بیداد می کرد، دین و ناموس مردم در خطر بود. سرمایه های کشور به دستان چپاول گران به غارت می رفت.
آمریکا و انگلیس برایمان تعیین تکلیف می کردند، شاهِ بی لیاقت و بی کفایتی داشتیم.
وقتی خورشید وجودت از مهر آباد طلوع کرد و قدم بر خاک وطن گذاشتی، یاس و ناامیدی از کشور رخت بست و خون تازه ای در رگ های حیات میهن جریان گرفت. هر کس که به روح الله خیره می شد، تلالو شعاع نورالله را به نظاره می نشست.
به راستی که تو هدیه ای الهی بودی و نظام جمهوری اسلامی ایران معجزه ی تو بود که علی رغم تصور دوست و دشمن، به ثمر نشست و هنوز هم پابرجاست.
امامِ من! اگر امروز عده ای می خواهند، شیرینی سالگرد جشن انقلاب را به کام ما تلخ کنند، خاطرت آسوده، خیالت تخت، اگر زمان انقلاب نبودیم تا در راه تو خون دهیم، امروز با چنگ و دندان از آرمان هایت دفاع می کنیم، اگر لازم باشد، خون هم می دهیم.
اندر احوالات برف
مادربزرگم می گفت برف که می آمد کار ما ساخته بود.
برای شستن لباس، باید ابتدا مسیر قنات پارو کشیده می شد. بعدش هم وقتی به قنات می رسیدیم باید یخ جو را با سنگ می شکستیم تا به آب می رسید.
هنگام برگشت هم دستمان می چسبید به لگن خیس لباس که از جنس روی بود.
یعنی یک فرآیند طولانی و سخت فقط برای شستشوی لباس!
.
استادمان می گفت :
قیامت ما را مقابل مادربزرگ ها و اجدادمان می گذارند و می گویند: خب این ها نه ماشین لباسشویی داشتند، نه جارو برقی، نه اجاق گاز و… اما نه نمازشان ترک شد نه زیارت عاشورایشان! همه هم صبور و سازگار و مطیع.
خب حالا شما در قبال این وقت و عمر اضافه تر چه کردی؟
فریادرسی
کانال خبر را جستجو می کنم: « دولت عراق برای داعشی های فرانسوی دستگیر شده در عراق، حکم اعدام صادر کرد. دولت فرانسه هم اعلام کرد، اگر دولت عراق بخواهد قصد خود را عملی کند، در این مورد دخالت خواهد کرد.»
دست دولت عراق درد نکند و دست دولت فرانسه درد بکند که غیر از لوازم صنعتی، داعشی هم صادر می کند، ولی در آخرت از این پشتیبانی ها خبری نیست!!
خداوند در قران کریم می فرماید: « وﺷﻴﻄﺎﻥ ﻫﻨﮕﺎﻣﻰ ﻛﻪ ﻛﺎﺭ [ ﻣﺤﺎﺳﺒﻪ ﺑﻨﺪﮔﺎﻥ ] ﭘﺎﻳﺎﻥ ﻳﺎﻓﺘﻪ [ ﺑﻪ ﭘﻴﺮﻭﺍﻧﺶ ] ﻣﻰ ﮔﻮﻳﺪ: ﻳﻘﻴﻨﺎً ﺧﺪﺍ ﺑﻪ ﺷﻤﺎ ﻭﻋﺪﻩ ﺣﻖ ﺩﺍﺩ، ﻭ ﻣﻦ ﺑﻪ ﺷﻤﺎ ﻭﻋﺪﻩ ﺩﺍﺩم ﻭ [ﻣﻦ] ﺩﺭ ﻭﻋﺪﻩ ﺍم ﻧﺴﺒﺖ ﺑﻪ ﺷﻤﺎ ﻭﻓﺎ ﻧﻜﺮﺩم، ﻣﺮﺍ ﺑﺮ ﺷﻤﺎ ﻫﻴﭻ ﻏﻠﺒﻪ ﻭ ﺗسلطی ﻧﺒﻮﺩ، ﻓﻘﻂ ﺷﻤﺎ ﺭﺍ ﺩﻋﻮﺕ ﻛﺮﺩم ﻭ ﺷﻤﺎ ﻫﻢ ﭘﺬﻳﺮﻓﺘﻴﺪ، ﭘﺲ ﺳﺮﺯﻧﺸﻢ ﻧﻜﻨﻴﺪ، ﺑﻠﻜﻪ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﺳﺮﺯﻧﺶ ﻛﻨﻴﺪ، ﻧﻪ ﻣﻦ ﻓﺮﻳﺎﺩﺭﺱ ﺷﻤﺎﻳﻢ، ﻭ ﻧﻪ ﺷﻤﺎ ﻓﺮﻳﺎﺩﺭﺱ ﻣﻦ، بی ﺗﺮﺩﻳﺪ ﻣﻦ ﻧﺴﺒﺖ ﺑﻪ ﺷﺮﻙ ﻭﺭﺯی ﺷﻤﺎ ﻛﻪ ﺩﺭ ﺩﻧﻴﺎ ﺩﺭﺑﺎﺭﻩ ﻣﻦ ﺩﺍﺷﺘﻴﺪ ﺑﻴﺰﺍﺭ ﻭ ﻣﻨﻜﺮم، ﻳﻘﻴﻨﺎً ﺑﺮﺍی ﺳﺘﻤﻜﺎﺭﺍﻥ ﻋﺬﺍبی ﺩﺭﺩﻧﺎﻙ ﺍﺳﺖ.» (ابراهیم / ٢٢)
لبخندِ رضایتِ آقا
دوباره من و جمعه و قلم. جمعه که می رسد، من و قلمم برای نوشتن بی قرار می شویم. دفتر خاطرات انتظار را می گشایم تا به مدد گل واژه ها، عقده ی دلم را بگشایم. گفتن و نوشتن از فراق و دل تنگی اگر چه تکراری ست، اما ملال آور نیست. انتظار اگر چه سخت است، اما تلخ نیست. یاد کردن از شما کام مان را شیرین می کند و جان مان را طراوت می بخشد. ای کاش می دانستیم شما هم از ما یاد می کنید!؟ ای کاش می دانستیم شما از ما راضی هستید یا نه!؟ استادی داشتم که می گفت: طلبه باید طوری زندگی کند که وقتی امام زمان(عج) او را می بیند، لبخند رضایتی بر لبان مبارکش بنشیند. آرزوی بزرگی است اما محال نیست. یاد سید کریم پینه دوز افتادم. ماجرای تشرف ایشان به خدمت شما را بارها از زبان علما و بزرگان شنیده ام ، همه بر صحت آن اذعان داشته اند. او طلبه نبود. سید بزرگواری بود که در بازار تهران پینه دوزی می کرد و شما هر هفته به دیدارش می رفتید. تصورش هم غبطه برانگیز و شیرین است. شما به مغازه ی سید کریم تشریف برده و در کنار او نشسته بودید. سید کریم مشغول دوختن پاره کفشی بود. شما به او فرمودید: سید کریم! کفش مرا هم تعمیر می کنی؟ او بلافاصله در کمال صداقت گفته بود: به دیده ی منت! اما باید دوختن این کفش را تمام کنم. شما بار دیگر سوال فرموده بودید، او جواب داده بود: چشم! اما پس از این کفش. بار سوم، سید کریم از جای خود بلند شده و پیشانی شما را بوسیده و گفته بود: من غلام و خاک پای شما هستم، اگر بار دیگر تقاضای خود را تکرار بفرمایید و مرا شرمنده کنید، همه ی مردم کوچه و بازار را خبردار می کنم که اینجا هستید. شما هم تعهد به قول و پیمان سید کریم را تایید فرموده بودید. خوش به حال سید کریم هایی که دقایقی از عمرشان را با شناخت، در کنار شما سپری می کنند.