برگه ها بالا
عادت بدی است ولی دلچسبم نیست که امتحان را آسان بگیرم. طبق معمول سوالات را که پخش کردم، زمزمه شروع شد:
_ استاد سوالات خیلی سخته!
_استاد شما باید طراح سوالات کنکور می شدید!
_استاد …
گفتم: میشه همه کتابها را در بیارید؟
با تعجب پرسیدند: چرا ؟
گفتم: جواب ها رو از روی کتاب بنویسید!
گفتند: استاد حالا چرا ناراحت شدید؟
گفتم: مگه نمی خواهید بیست بگیرید؟
گفتند: چرا! ولی نه به این فضاحت!!
وقت خوبی برای تبیین بحث آزمونهای الهی بود!
گفتم: دنیا هم محل برگزاری امتحان است. غرض خداوند از امتحان، کشف استعداد و توانایی های ماست و تا عملی از ما صادر نشود، شایسته کیفر و پاداش نخواهیم بود، اما خداوند در عین اینکه حکیم است، مهربان است!
?لذا از جایی امتحان می گیرد که ما در مورد آن آگاهی داریم،
?بدون اطلاع قبلی امتحان نمی گیرد.
?تشویق و تنبیه را قبلاً تعیین کرده است.
?در مورد نکات انحرافی، مدام تذکر داده است.
?موانع موفقیت را گوشزد کرده است.
? موارد امتحانی مطابق توانایی ماست.
?موارد امتحانی، متفاوت است.
?امتحان آبکی نمی گیرد، چون غرض خدا تربیت انسانهای واقعی است لذا جوری امتحان می گیرد که جایزه دلچسب انسان باشد.
?از همه انسانها امتحان می گیرد.
?بر خلاف آزمون های انسانی، تمام مشکلات و موانع ما را در نتیجه امتحان لحاظ می کند.
?در حد معقول ارفاق هم می کند.
?فرصت دوباره برای امتحان هم می دهد.
?آبروی آدم را نمی برد.
?اسم مردودی و مشروطی ها را تا روز قیامت منتشر نمی کند.
?در موقع دادن کارنامه هم انسان را با شفاعت یاری می کند.
?معصومین و ملائکه و … را برای کمک می فرستد.
?هنگام امتحان مراقب انسان است و عقل و فطرت و تمایلات عالی و … را مددکار انسان قرار داده است.
?خدا می داند که انسان چگونه پاسخ می دهد، اما با این حال به انسان فرصت اظهار استعداد هایش را می دهد.✨وقتی حرفم تمام شد، مکثی کردند و شروع به جواب دادن سوال ها کردند!
به قلم #راضیه_طرید
از صفای حرم دم نزنید
#شهادت_امام_مجتبی_تسلیت_باد
اگر تو تمام عمر کوتاهت را، آرزو کرده ای جای من باشی، من تمام ابدیت را آرزو می کنم جای تو بودم!
هر روز، آهسته پر می کشیدم و بالهایم را می گستردم تا، آفتاب بر آنها نتابد!
ستمکاران، باور ندارند که تو هم زائری و به نیابت از همه، در بقیع سرگردانی و مویه می کنی !
خوش بحالت، وقتی ملائکه در بقیع تردد می کنند، نسیم بالشان به تو هم می خورد!
باید خیلی خوب باشی که، فهمیده ای کجا مسکن و مأوا بگیری!
نه در باغهای خرّم و سرسبز و نه در کنار رود و نهر آب و نه در سایه ی خنک، بلکه درکنار خرابه ی بقیع ، زیر آفتاب سوزان!
نمی دانم چرا یاد رباب وفادار افتادم! مادر علی اصغر که بعد از عاشورا، هرگز در سایه ننشست! شاید هم از درِ خانه ی رباب دانه برچیده ای!
هر چند دنیا بلوا و آشوب است، اما ائمه بقیع خوب می دانند که چه کسی به آنها وفادار است و تو هم از این همه جای خوش آب و هوا، بقیع را خانه خود برگزیدی!
کبوتر حرم بی شمع و چراغ بقیع!
به بلندای ابدیت، آرزو می کنم جای تو بودم و مثل تو وفادار!
هفتم صفر ، سالروز شهادت امام حسن مجتبی علیه السلام تسلیت باد .
به قلم #راضیه_طرید
خادم الحسین
زیادی زرنگ بود! آدم خوبها این روزها دنبال کفش و کوله سبک هستند او اما بارَش را متفاوت بست.
-سه رول کیسه زباله جهت جمع آوری زباله جاده نجف تا کربلا.
-واکس همراه برای شب که زوار خسته اند و خاکی، تا پنهانی کفش های موکب را نونوار کند.
-ماژیک و کاغذآ4 که با خطاطی بین راه جملات وحدت آمیز عربی و انگلیسی بنویسد و بچسباند دیوار.
-یک بسته کوچک پر از گیره سر دخترانه و پیکسل که به کودکان زائر یا خادم هدیه کند.
-بیرون کوله هم یک جارویی دستی که به گردنش سربند زده بود، چفت کرد!
میگفت عرب ها جاروی خوبی ندارند این بهتر نظافت میکند. در ضمن اینکه این جارو یک نماد و تبلیغ میشود برای دیگران که شما هم آستین بالا زنید و در سرای ارباب به کم قانع نشوید.
برنامه دارد که شبها پای خسته زائران را ماساژ دهد و موکب به موکب که جلو میرود در جاده خدمتی هم کند.
گفتم کسی که بخواهد تو را همراهی کند باید دیوانه باشد!
گفت آنجا تب عشق بالاست شک ندارم که دیگران هم تشویق میشوند. وقتی که پیاده روی اربعین پتانسیل تشکیل حکومت آرمانی مهدوی را دارد چرا ما باید در این مسیر به حداقل ها راضی شویم؟ هرچه در این ضیافت بیشتر ادب کنی و محبت ورزی ، برای جهان پس از ظهور لایق تر میشوی.
جملات محبت آمیز عربی را هم یادگرفته بود تا شهد محبت آن فضا را به نوبه خود شیرین تر سازد. می گفت باید ببینی عراقی ها چطور از عمق دل تمام دارایی مالی و عاطفی شان را مثل رطب کف سینی میچینند و به زوار سیدالشهدا تقدیم میکنند! از مولای آنها حیا میکنم که آنجا فقط مهمان باشم و خادم نباشم. بهانه های خادمی کردن آنجا به وفور یافت میشود سخت و نشدنی هم نیست. کافیست با نگاه خادمی قدم برداری. مگر جز این است که ما میرویم تا در کهکشان حسین علیه السلام بر مدار عشق سامان بگیریم.
این، همه ی وسع من است برای با شکوه تر برگزار شدن این راهپیمایی بین المللی.
اگر تو را هم هوس آرمانشهرحسینی است بسم الله!
این مستند، جنایی ست. لطفا نخوانید!
-نه بابا میگویم جنازه یک زن در باغ خود هومن پیدا شده! باور نداری الان عکسش را برایت ارسال میکنم!
-یا پیغمبر!!! هومن؟؟؟ با یکدیگر نسبت داشتند؟ علت قتل چه بوده؟؟ زودتر بگو که دارم از ترس می میرم!
- سلام علیک خانوادگی داشته اند. دیروز هومن در محل جرم به همه چی اعتراف کرده. دلم برای کودک آن خانم میسوزد!
- مگر شوهر هم داشته؟! چرا نصفه نیمه حرف میزنی؟؟
-حال خودم بدتر از توست! ابتدای باز پرسی گفته بود ما با هم پنهانی دوست بودیم و من او را وادار نکردم که به باغ بیاید!!
اما هومن که دید همه چیز به آخر رسیده اعتراف کرد که دروغ گفتم! او مشتری مغازه ما بود و بسیار خوش تیپ و خوش مشرب. ظهر به او گفتم افتخار بدید تا منزل برسانمتان، او هم مشتاق پذیرفت. به خاطر اعتباری که در بازار داشتم و از طرفی متاهل بودم اصلا شک نکرد. هوس گناه شعله به دلم انداخته بود. مسیر را کج کردم و…. میخواست با سنگ از خودش دفاع کند. که من هم آجر را به سمتش پرتاب کردم و…
- یعنی از اولش قصد کشت نداشته!!
-هومن زورش به مورچه هم نمیرسید. قیافه مهربانش را یادت نیست؟!
-حالا هم باید دیه دهد و هم اعدام شود!
- میگویم فکر میکنی اگر فیلم را به عقب برگردانیم و هومن جلوی چشمانش را می گرفت باز هم قصه به این همه سیاه بختی ختم میشد؟!