این مستند، جنایی ست. لطفا نخوانید!
-نه بابا میگویم جنازه یک زن در باغ خود هومن پیدا شده! باور نداری الان عکسش را برایت ارسال میکنم!
-یا پیغمبر!!! هومن؟؟؟ با یکدیگر نسبت داشتند؟ علت قتل چه بوده؟؟ زودتر بگو که دارم از ترس می میرم!
- سلام علیک خانوادگی داشته اند. دیروز هومن در محل جرم به همه چی اعتراف کرده. دلم برای کودک آن خانم میسوزد!
- مگر شوهر هم داشته؟! چرا نصفه نیمه حرف میزنی؟؟
-حال خودم بدتر از توست! ابتدای باز پرسی گفته بود ما با هم پنهانی دوست بودیم و من او را وادار نکردم که به باغ بیاید!!
اما هومن که دید همه چیز به آخر رسیده اعتراف کرد که دروغ گفتم! او مشتری مغازه ما بود و بسیار خوش تیپ و خوش مشرب. ظهر به او گفتم افتخار بدید تا منزل برسانمتان، او هم مشتاق پذیرفت. به خاطر اعتباری که در بازار داشتم و از طرفی متاهل بودم اصلا شک نکرد. هوس گناه شعله به دلم انداخته بود. مسیر را کج کردم و…. میخواست با سنگ از خودش دفاع کند. که من هم آجر را به سمتش پرتاب کردم و…
- یعنی از اولش قصد کشت نداشته!!
-هومن زورش به مورچه هم نمیرسید. قیافه مهربانش را یادت نیست؟!
-حالا هم باید دیه دهد و هم اعدام شود!
- میگویم فکر میکنی اگر فیلم را به عقب برگردانیم و هومن جلوی چشمانش را می گرفت باز هم قصه به این همه سیاه بختی ختم میشد؟!