روز بازپرسی
اخیراً بیمارستان سه سال ساخت در مناطق زلزله زده آسیب دیده و تخریب گردید!
در اینکه عوامل این خیانت بزرگ، متنبّه می شوند یا نه، بحثی ندارم (یا امیدی ندارم)، اما در روز قیامت ایمنی همه ی مکان ها مجدداً بررسی می گردد و چگونگی جراحی ها و کیفیت وسایل و لباسها و غذاها و …!
در بازپرسی روز قیامت، جراح، مهندس، معلم، مسئول، خیاط، نجار، کارگر، بنا و آشپز … باید در مورد کیفیت کارشان توضیح دهند!
خدا کند که پای خود من گیر نباشد، چون عقوبت افرادی که در روح انسانها اثرگذارند ، شدیدتر از کسانی است که در جسم انسانها دخیلند!
« وَمَن يَعْمَلْ مِثْقَالَ ذَرَّةٍ شَرًّا يَرَهُ »: ﻭ ﻫﺮ ﻛﺲ ﻫﻤﻮﺯﻥ ﺫﺭﻩ ﺍﻯ ﺑﺪﻯ ﻛﻨﺪ، ﺁﻥ ﺑﺪﻯ ﺭﺍ ﺑﺒﻴﻨﺪ. ( زلزال/8)
قواعدُ السفر!
عازم بودیم، پیش مهربان جان!
قطار تهران_مشهد ساعت 6:30
توی سالن راه آهن این طرف و آن طرف می رفتم با چادر و یک چمدان سنگين و پسر بچه اي بازيگوش که مدام باید ارتعاشات حنجره مبارک را بالا و پایین کني تا کمی معقولانه تر رفتار کند!
بعضی ها سبک و آرام نشسته و تابلو اعلانات را نگاه می کردند تا نوبت رفتنشان شود، شاید هم آمدن. چه فرقی می کند!
ارزش سبکبالي را اینجاها می فهمی، تازه نه گرما بیداد می کند نه تشنگی، و نه حتی در روزی گیر کرده ای که پنجاه هزار سال باشد!
خوش بحال قليلٌ من الآخرين از مسافرهای قیامتی! بدون اضافه باری دست و پا گير، گیت ها را یکی پس از دیگری رد می کنند تا به فرجام نيکشان برسند.
قبرهای خالی منتظرند!
هر بار چقدر ذهنم را درگیر می کند این سکوت پر از فریاد و مبهم قبرستان چقدر برایم تذکر است. آرامم می کند.
انگار آب سردی است بر آتش گُرگرفته ی لذات دنیا که دلم را بدجور به زنجیر کشیده…
سرگردان قدم می زنم. ندای قلبم بیدار می شود و آهسته در گوشم زمزمه می کند:
«به زودی متوجه می شوی که چه کلاه بزرگی سرت گذاشت این پست بی مقدار. هر روزت را به بهانه ی جبران فردا چه بی رحمانه از تو ربود این سه طلاقه ی علی! وتو چه ساده لوحانه به استقبالش رفتی!!!»
جمله ی ستودنی امیر بیان امام علی علیه السلام در دلم غوغا به پا می کند:
در شگفتم از کسی که می بیند از جان و عمر او کاسته می شود و با این حال برای مرگ آماده نمی شود.
آه می کشد مولایم و چه در جانم اثر می کند. آه… آه… مِن قِلّه الزّادِ و بُعدِ السَّفر: امان از دوری راه و توشه ی اندک…
چه حس خوبیست…احساس سبکی رهایم نمی کند! چقدر آزاده بودن زیباست!
اما باز هم شهر؛ بازار؛ آدم ها؛ دیدارها؛ زبان؛ این کژدم بی شاخ ودم !!!
و همان حال همیشگی: تو هنوز وقت داری! آرزوهایت، همسرت، فرزندانت، تحصیلت، حتی لباس گل گلی پشت ویترین مغازه هم ذهنم را در گیر خود می کند.
و می گوید: جانم به قربانت سن و سالی نداری که یاد مرگ را یدک می کشی!
نت را روشن می کنم. سمیه امروز نوشته: خدای من! خط قرمز کشیدی بر تمام بافته های ذهن بیمارم! چه بهت عجیبی! حیرانی دردناکی! سرگردانی بی امانی! همگی با هم قصد جانم را کرده اند.
سمیه امروز مادر پسرک چهارساله ای را دیده که یک روزه پیر شده بود. تنها پسر خانواده جلوی چشمانشان به ماشین خورد و در جا فوت کرد!!
شاید به زودی نوبت من شد!
امروز را نه!! همین لحظه را دریابم!!!
عند قبرالحسین
روضهخوان که روضه گودال قتلگاه را میخواند،دلم پاره پاره شد.
رسید آنجا که خانم زینب کبری بر سرو صورتش میزد و وااُماه میگفت. احساس کردم اینجا همان عندقبرالحسین آیتالله بهجت است. آنجا که فرمودند: هر وقت دلت شکست و یاد اباعبدالله افتادی همانجا عند قبر الحسین است. لازم نیست درکنار قبرش باشی. با معرفت سلامش کن.
می فرمودند: قدیم اربعین که میشد اطراف حرم جای سوزن انداختن نمیماند.
خدا رحمتشان کند. آن سالها پیش بینی چنین روزی را هم کرده بودند. فرموده بودند که اگر راهها را باز کنند برای زیارت کربلا خدا می داند از کجا تا کجا جمعیت موج بزند. و هر کس هرجا باشد و یاد حسین(ع) کند برایش عند قبرالحسین است. لازم نیست در جوار حرم مطهر حضور داشته باشد.
پاسوز دیگران!
شروع به شماره گیری کرد.
پیش از سفر باید از اقوام شوهر این و آن حلالیت می طلبید!
امان از شنیدن غیبت های زورکی!!