بال فروتنی
مادر، خانه را آب و جارو کرده بود. غذای مورد علاقهی بچهها و نوههایش را پخته و منتظر آمدنشان بود. فرزندانش، معمولا روزهای جمعه، به خانهاش میآمدند و خانه بوی زندگی میگرفت. آن روز اما، هیچکدام از بچهها نیامدند و غذاهای مادر به انتظار میهمان در… بیشتر »
8 نظر
اولش، کودکی. آخرش، کودکی!
سالگرد آقاجان رفتیم ده اما هیچ کس نیامد سر مزار. اهل ده همگی رفته بودند زیارت امام رضا. چند تا پیرزن رنجور و دلشکسته مانده بودند با یکی دو خانوار ِ مالدار. بعد از خواندن فاتحه و خوردن چای نپتونِ فلاکسی، سه تا مشماع شیرینی و خرما و پرتقال ردیف کردم… بیشتر »
از جنس نور
جنس محبت شان فرق می کند. رنگ صداقت دارد و بوی پاکی می دهد. پدر و مادرم را می گویم. مادرم سال و روز تولد مان را با تقویم طبیعت و حوادث روزگار به یاد می آورد. مثلا می داند که وقتی خواهر بزرگم نوپا بوده امام خمینی به ایران آمد. یا آن یکی خواهرم بیست… بیشتر »
درک متقابل!
ایام تابستان بود و جعفر آقا، دوستان سعید را که بچه های دبیرستانی بودند، جمع کرده بود و برایشان کلاس گذاشته بود و از دوستش دعوت کرده بود که عصر هر پنج شنبه به بچه ها در منزل ما قرآن و احکام یاد بدهد. یک روز صبح پنج شنبه استاد زنگ زد و گفت که برای درس… بیشتر »