ساعت به وقت ظهور
از ساعت شیک و پیک و پاندول دار جهیزیه ام فقط یک دایره کوچک مانده با چند عقربه! این وضع را مدیون توپ های فوتبالی هستیم که به سمتش نشانه رفتند. به سرم زده بود بروم از آن صفحه بزرگ های قشنگ بگیرم که سروصدا ندارد و ممتد و آرام حرکت می کند. اما دستم به کیف… بیشتر »
نظر دهید »
عمرها می گذرند، نمی آیید؟
آن روزها هنوز خواندن و نوشتن نمی دانستم تا اسم تان را بنویسم، اما شما را می شناختم. پدرم را دیده بودم که بعد از خواندن دعای ندبه ی روزهای جمعه، می ایستاد و دست راست را بر روی سرش می گذاشت و به شما سلام می داد. مادرم سواد خواندن دعا را نداشت، اما چادر… بیشتر »
شیعه مظلوم تر از قبل شده زود بیا
نمی دانم چرا جمعه نوشت هایم همیشه لکنت دارند… کلمات بهانه می گیرند و قلم همراهی ام نمی کند. پاییز هم چه ساکت و بی صدا هوای کوچ به سر دارد، نه خیس شدن زیر بارانی نه بوی نم خاکی نه هوای تازه ای…انگار همه چیز در جا می زند. همه دور خود می پیچیم… بیشتر »