پازل زندگی
گاهی دلت چیزهایی میخواهد که نه عقل هضمش می کند و نه احساس درکش می کند. چیزی مثل اینکه بگویی کاش آن شتری که می گویند در هرخانه میخوابد در خانه ات را گم کند یا مهلت دهد و زود در خانه بست ننشیند تا تو را ببرد به آغوش فراخ یا تنگ عالمی غریب. گاهی به ظاهر… بیشتر »
نظر دهید »
ظَلَمتُ نفسی!
خودمان را فراموش کرده ایم، همچون دایه ای دلسوز تر از مادر که تمام همتش را گذاشته برای تر و خشک کردن بچه مردم! چی بخورد، چی بپوشد، کی بخوابد. همین که او لذت ببرد برایمان کافی ست. بچه مردم را پنجاه سال، بلکه هشتاد سال پرورش می دهیم و بزرگ می کنیم و بعد… بیشتر »
قدر آن شیشه بدانید که هست!
حرف های عاطفه مثل پتک خورد تو سرم، احساس می کردم خون تو رگ هایم یخ زده است. باورم نمی شد دیگر خاله آسیه را نمی بینم با آن صورت گرد و گونه های افتاده و دست های لرزان، با همه مهربانیش. مبهوت ماندن من، اما، چیزی را عوض نکرد. شب نشده همه جمع شدیم کنار… بیشتر »
مردن برای همه است
بعضیها در هوا میمیرند، بعضیها در خشکی، بعضیها در دریا. بعضیها را ماشین میزند و میکشد، بعضیها سکته میکنند و دیگر بیدار نمیشوند، برخی نیز از بلندی میافتند و سرشان به جایی میخورد و دیگر به هوش نمیآیند. برخی از مردم نیز وقتی کسی را در حال غرق… بیشتر »
یادگاری روی دیوار دنیا
امروز اخبار می گفت : « پوتین با دفن جسد مومیایی شده لنین مخالفت کرد!» لازم به ذکر است که جسد لنین سالهاست که در یکی از میادین مسکو در معرض بازدید عموم قرار دارد. با اینکه لنین کمونیست را قبول ندارم ولی دلم بحالش سوخت که لایق این عذاب طولانی است!! چون… بیشتر »