من آهِ صبحگاهم!
همه چیز خوب به نظر می رسد. هیجان در اوج آرامش. داد و ستد، خرید و فروش، رقص ماهیان قرمز کوچک در تنگ های بلورین، لبخندِ جاری روی لبان مردمِ کوچه وبازار، همگی حاکی از شور و شعف نزدیکی به ایّام نوروز را دارد و من با چشمانم جریانِ شیرینِ زندگی را لمس می کنم.… بیشتر »
7 نظر
مریم خانم
کاملاً مشخص است که مریم خانم دیگر توان ندارد! به سختی دیوار را پاک می کند اما، با هر رفت و برگشت دستش، رد سیاهی روی دیوار می ماند از بس که دستمالش خیس و کثیف است، چون نمی تواند آن را خوب بچلاند! رنگ و روی زرد، چشمان گود افتاده، دستان زبر و ترک خورده… بیشتر »
بی دوست؛ زندگانی!
می ترسم، از صدای پیچش باد که پنجره اتاق را برهم می کوبد! از شنبه هایی که می آیند با آنکه او نیامده! دنیا جای وحشتناکی ست وقتی صاحب نباشد. گنجشک ها کمی زودتر بیدار می شوند؛ در سحرهای مبهوت مانده زمان! بلکه طلوع دیگری از خورشید را به تماشا بنشینند. این… بیشتر »
شیعه مظلوم تر از قبل شده زود بیا
نمی دانم چرا جمعه نوشت هایم همیشه لکنت دارند… کلمات بهانه می گیرند و قلم همراهی ام نمی کند. پاییز هم چه ساکت و بی صدا هوای کوچ به سر دارد، نه خیس شدن زیر بارانی نه بوی نم خاکی نه هوای تازه ای…انگار همه چیز در جا می زند. همه دور خود می پیچیم… بیشتر »