تجافی!
پدرم یک دوست داشت که خلبان بود و در زمان جنگ هر وقت برای مرخصی میآمد و پدرم را میدید، به پدرم میگفت: حاجی بریم یه ناهاری بزنیم. پدرم هم قبول نمیکرد و می گفت: باشه سر فرصت. اما خلبان به پدرم میگفت: حاجی دم غنیمته! برای ما بعدی وجود نداره! همین الان… بیشتر »
نظر دهید »
از منفی پنج تا حرم !
ماشین خسته و بی حال را در پارکینگ به حال خود واگذار می کنیم، طبقه 5- . پنج طبقه زیر پوسته اخلاقیات و معنویات هستیم، راه می افتیم به دنبال آسانسور تا از همه منفی های رنج آور خلاصمان کند و به سمت حرم اوج بگیریم، غافل از آنکه آسانسور هم با این منفی های سمج… بیشتر »
کراوات!
#افوض_امری_الی_الله پدرم می گفت: قبل از انقلاب، یکی از دوستانش، علاقه خاصی به کراوات داشت و برای هر کار جزئی کراوات می زد. یک روز جمعه، برای اضافه کاری به تنهایی به محل کارش رفته بود. وقتی خم شده بود تا ایراد دستگاه را پیدا کند، کراواتش داخل چرخ دنده… بیشتر »