گدای کاهل
از هتل تا حرم چند کوچه و خیابان فاصله است. امروز روز آخری است که به حرم می رویم. از هتل بیرون میآییم هنوز چند قدم از هتل دور نشدهایم که پسرکی توجهمان را جلب میکند. داخل کیسههای زباله هتل دنبال مواد بازیافتی میگردد. یاد شام دیشب میافتم. رولت گوشت خوشمزهای بود. نمیدانم چرا نخوردم. داخل ظرف یکبار مصرف ریختم و درون یخچال گذاشتم. به هتل برمیگردم. غذا را میآورم و به آن پسر میدهم. تشکر گرمی میکند.
از اولین پیچ کوچه میگذرم. آقایی با جسمی معلول کنار دیوار نشسته و التماس میکند کتاب دعاهایش را بخرم. امّا دیگر پولی برایم باقی نمانده است.
پیچ بعدی خانمی کنار کوچه روی زمین نشسته و گدایی میکند. پیچ بعدی دختر نوجوانی پارچههای سبز لولهشده میفروشد. دوست دارم کنارشان بنشینم و از آنها بپرسم اینجا مگر مشهدالرضا نیست؟ آیا آقایی کریمتر و مهربانتر و نزدیکتر از امام رضا علیه السّلام در این شهر برایتان وجود دارد؟ میدانم اگر بپرسم نمیتوانند کسی جز او را نام ببرند. دوباره سوالها به ذهنم هجوم میآورد. پس چرا برای مرتفع شدن نیازشان نزد ارباب کرم نمیروند؟ نمیدانم شاید رفتهاند و نیازشان برطرف نشده. امّا مگر میشود؟ نه! غیر ممکن است.
درون هیاهوی سوال و جوابهای ذهنم گم میشوم. از میان زائران میگذرم. به در ورودی صحن میرسم. کسی درون گوشم زمزمه میکند:«گر گدا کاهل بود تقصیر صاحبخانه چیست؟» معنایش را متوجه نمیشوم. یعنی آنهایی که من دیدم گدای کاهل هستند؟ نکند خودم هم جزو آنها باشم؟
از بازرسی میگذرم. وارد صحن جامع رضوی میشوم. سلام میدهم. اذن دخول میخوانم. قدری آب به نیت شفا مینوشم و راهی رواق امام میشوم. به طرف حرم میروم. بعد از زیارت و درد دل گفتن و وداع، مسیر برگشت را در پیش میگیرم. هنوز از رواق بیرون نرفتهام که گوشی همراهم زنگ میخورد. به علت خرابی قطار میتوانم یک ساعت دیگر در محضر امام رئوف باشم.
گوشه رواق نشستم. خانمی بندرعباسی سر صحبت را با من باز کرد. از صحبتهایش فهمیدم سواد چندانی ندارد. امّا استاد مکتب نرفته است. از اول زندگیش تا زمانی که کنارم نشسته بود را برایم تعریف میکند. خانمی کنار او خوابیده است. یکی از خانمهای خادم حرم با رویی گشاده از او میخواهد به خاطر وجود دوربین در رواقها آنجا نخوابد و علاوه بر آن می گوید:«کسانی که جایی برای خواب ندارند، میتوانند در زمان معینی داخل صحن حضرت زهرا(س) استراحت کنند.» و بعد اسم کمپی را میآورد که به همت آستان قدس افراد کم بضاعت را خدمت رسانی میکند.
صحبتهای خانم بندری دوباره گل میکند. از توسلها و نحوه دعا کردنش برایم میگوید. آه؛ چه دیر همدیگر را دیدیم. کاش او را زودتر دیده بودم تا بتوانم مثل او دعاهایم را ناب کنم و درخواستهایم به جا و متفکرانه باشد. حالا بهتر معنای گدای کاهل را درک می کنم. از او میخواهم در محضر امام مرا دعا کند. امیدوارم در خاطرش بمانم. رویم را میبوسد و او هم از من درخواست دعا برای دخترش میکند. خداحافظی میکنم و از رواق بیرون میآیم.
کاش همه خوب دعا کردن و دعای خوب کردن را میآموختیم، آنگاه به محضر امامان معصوممان شرفیاب میشدیم. آخر مگر میشود چنین گوهری در شهری بدرخشد و نورافشانی کند؛ امّا مردم او را نبینند و دست نیاز جلو کسانی دراز کنند که یا با دیده حقارت به آن ها نگاه میکنند یا توان رفع نیازشان را ندارند.