تعطروا بالاستغفار
تعطروا بالاستغفار
در آشپزخانه ده متری مادر، با کابینت های فلزی سبز مغز پسته ای و کاشی های کرم رنگش، بال و گردن مرغ پاک می کردم. کارم که تمام شد از راه رسید، سرش را به آرامی خم کرد و گفت: بو می دهد، سینک بو می دهد. چند بار با پودر ماشین چند آنزیم حسابی سابیده بودم اما بی حرف اضافه رفتم و قوطی وایتکس را از کابینت بالای گاز آوردم. توی فنجان برایم چای می ریخت و زیر زیرکی به روش شستنم نظارت می کرد. به روی خودم نیاوردم، ظرف وایتکس را تا نیمه خالی کردم اما فایده ای نداشت. کلافه و عصبانی روی صندلی چوبی کنار یخچال نشستم. مادر چهره اش را در هم کشید و خودش وارد عمل شد. این بار با شوینده دامستوس!! برای این کارها خیلی پیر شده بود، کمی تقلا کرد اما شوینده چند منظوره اش هم افاقه نکرد. امان از این بوی لعنتی!
دست هایم را از پشت، دور گردنش حلق کرده، صورت نرم و لطیف و مادرانه اش را بوسیدم. ” برو کنار مادر از گل بهتر… دستات خراب نشه!! ” لبخند، گُلِ چهره اش را زیباتر کرد.
یادم به سرکه سفیدی افتاد که برای ترشیِ آلبالو جان خریده بودم. این آخرین گرینه روی میز بود. توی یک لیوان شیشه ای دسته دار، جوش شیرین و سرکه و آبجوش را قاطی کردم، کف کرد و بالا آمد. مادر از ترس عقب عقب می رفت “دختر.. دیونه شدی… الان منفجر میشه". من فقط می خندیدم. بالاخره محلول ابداعی ام بوی زُمخت مرغ را از بین برد. با افتخار نشستم روی صندلی چوبی تا در فنجان گلِ سرخی جهیزیه مادر جان چای بخورم، ازنیمه ولرمی هم گذشته بود!
یک قیاس استقرائی معلوم الحالی به ذهنم رسید ومثل پُتک توی سَرم خراب شد، امان از بوی بد گناهان که اگر پرده ها کنار رود، خدا می داند از تعفنش سنگ روی سنگ بند نمی شود!
در روایات آمده با فراوانی استغفار بوی تعفن گناهان را از بین ببرید. تعطروا بالاستغفار…بروم تسبیح را بیاورم. استغفراالله ربی و اتوب الیه.
#معصومه_رضوی
پیمانه که پر شود
چطور برایت بگویند که مرگ را باور کنی. پیمانه که پر شود دنیایت تمام می شود. نشنیده ای که می گویند فلانی تمام کرد!! نبض زمان می ایستد. عقربه ها از تلاطم ایام آرام می گیرند و تو جاخوش می کنی میان واژگان سه حرفی تازه!
پیمانه که پر شود بَرَت می دارند می برند به غسال خانه. تو می مانی و غسال! در نظر او آرام ، بی حرکت و بدون احساسات پنجگانه، خفته ای؛ غسال اما از غوغای باطنت خبر ندارد.
پیمانه که پرشود از اتاق پُروِ دنیا بیرونت می کنند، نگران نباش، حتما به تو میاید، این لباس سرتاسر سفید کافور زده را خیاط ماهری چون روزگار برایت دوخته، حالا با صورت رنگ پریده ات حسابی ست شده!
پیمانه که پر شود گنجینه وار دفنت می کنند، از زمان واپس می گیرند می سپارند به زمین! یکی می آید داخل خانه جدیدت، کتفت را تکان می دهد “اِسمَع اِفهَم… تکرار می کنم… اِسمَع اِفهَم یا فُلان بنِ فُلان ؟!” دنبال راه چاره می گردی. “اِذا اَتاکَ المَلَکانِ المُقَّربانِ، رَسولَینِ مِن عِندِاللهِ تَبارَکَ و تَعالی… فَلا تَخَف… وَلا تَحزَن… ” حالا رسیده به بندِ امامان، ” وَالحُسَینُ بنُ عَلیٍّ الشَّهیدُ بِکَربَلاء اِمامی… وَعَلیٍّ الرِّضا اِمامی…” داری حساب می کنی چندبار به پابوس امام رضا علیه السلام رفته ای که امشب دریابدت. در آن لحظات شاید بیدار شوی از خواب غفلت آور دنیا، لابُد چشم هایت را می مالی، خمیازه ای می کشی و می پرسی “ساعت چنده؟! … اوه… اوه… دیرم شد!” بلند می شوی بِروی که سرت می خورد به لَحد! این از آن “سرت به سنگ” خوردن هایی ست که حسابی رُوشنت می کند. می فهمی جواب سؤال “من کی هستم، اینجا کجاست” را…!
پیمانه که لبریز شد؛ چشمت به ملکوت باز می شود و می بینی دیدنی ترین ها را.
#معصومه_رضوی
اَجِرنا منَ النارِ یا مُجیر!
فندک و کبریت را از دم دست علی اصغر بر می دارم؛ برایش می گویم که هردو خطرناک هستند. دست زدن و بازی کردن با آن ها سوختن و درد کشیدن را بدنبال دارد.
بازهم دلم طاقت نمی آورد، از کانال خاله محبوبه کلیپ شادی دانلود می کنم. با شعر و ترانه و بالا و پایین می گوید بچه ها نباید به فندک و کبریت دست بزنند!
آرام نمی توانم بمانم…؛ خواهرم به خانه ما می آید. « خاله گیتی… علی اصغر قول داده به فندک و کبریت دست نزنه» . خواهرم حرف هایم را تأیید می کند، بعد از کلی سخنرانی و تشویق به او وعده پاداش می دهد!
بین قفسه های کتاب فروشی قدم می زنم، کتابچه کوچکی برایش می خرم تا ببیند و بشنود عواقب بازی با آتش را…
دارم به گلدان ها آب می دهم، شمعدانی ها گل داده اند و حسابی زیبا شده اند. علی اصغر جیغ بنفشی می کشد. به اتاق برمی گردم…. مشغول بازی با فندک است. نوک انگشتانش کمی سوخته و تاول زده. مستأصل می شوم. با آن همه کتاب و رسول و بشیر و نذیر…!!؟؟
در آغوشش می گیرم؛ نوازشش می کنم، می بوسمش، اشک هایش را پاک می کنم، چشم هایم خیس باران می شود؛ نوک انگشتانش را به آرامی “فوت” می کنم. چشمانش از پشیمانی “دو دو” می کنند. راضی به سوختنش نبودم اما خود کرده را تدبیر نیست!!
اَفَتُراکَ سُبحانکَ یا الهی و بِحَمدِکَ تَسمَعُ فیها صَوتَ عَبدٍ مُسلِمٍ سُجِنَ فیها بِمُخالَفَتِهِ، وَ ذاقَ طَعمَ عَذابِها بِمَعصِیَتِهِ وَ حُبِسَ بَینَ اَطباقِها بجُرمِهِ وَ جَریرَتِه …
یا مَولایَ ، فَکَیفَ یَبقی فی العَذابِ وَ هُوَ یَرجُو ما سَلَفَ مِن حِلمِکَ
اَم کَیفَ تُؤلِمُهُ النّارُ ، وَ هُوَ یَامُلُ فَضلَکَ وَ رَحمَتَکَ
اَم کَیفَ یُحرِقُهُ لَهیبُها، وَ اَنتَ تَسمَعُ صَوتَهُ وَ تَری مَکانَهُ
هَیهاتَ… ما ذلِکَ الظَّنُّ بِکَ
*فرازهایی از دعای کمیل
#حب_الحسین