کیفیت وفات حضرت صدیقه طاهره سلام الله علیها
در كشف الغمّه و غير آن روايت كردهاند كه چون وفات حضرت فاطمه عليها السّلام نزديك شد، اسماء بنت عميس را فرمود كه: آبى بياور كه من وضو بسازم، پس وضو ساخت، و به روايتى غسل كرد نيكوترين غسلها و بوى خوش طلبيد و خود را خوشبو گردانيد و جامههاى نو طلبيد و پوشيد و فرمود كه: اى اسماء! جبرئيل در وقت وفات پدرم چهل درهم كافور آورد از بهشت، حضرت آن را سه قسمت كرد:
يك حصه براى خود گذاشت، و يكى از براى من، و يكى از براى على عليه السّلام آن كافور را بياور كه مرا به آن حنوط كنند، چون كافور را آورد فرمود كه: نزديك سر من بگذار، پس پاى خود را به قبله كرد و خوابيد و جامه بر روى خود كشيد و فرمود كه: اى اسماء! ساعتى صبر كن بعد از آن مرا بخوان اگر جواب نگويم على عليه السّلام را طلب كن بدان كه من به پدر خود ملحق گرديدهام.
اسماء ساعتى انتظار كشيد بعد از آن، آن حضرت را ندا كرد و صدايى نشنيد، پس گفت: اى دختر مصطفى! اى دختر بهترين فرزندان آدم! اى دختر بهترين كسى كه بر روى زمين راه رفته است! اى دختر آن كسى كه در شب معراج به مرتبه قاب قوسين او ادنى رسيده است. چون جواب نشنيد جامه را از روى مباركش برداشت ديد كه مرغ روحش به رياض جنّات پرواز كرده است، پس بر روى آن حضرت افتاد، آن حضرت را مىبوسيد و مىگفت: چون به خدمت حضرت صلّى اللّه عليه و آله و سلم برسى سلام اسماء بنت عميس را به آن حضرت برسان.
در اين حال حضرت امام حسن و امام حسين عليهما السّلام از در درآمدند و گفتند: اى اسماء! مادر ما، در اين وقت چرا به خواب رفته است؟
اسماء گفت: مادر شما به خواب نرفته و ليكن به رحمت ربّ الأرباب و اصل گرديده است. پس حضرت امام حسن عليه السّلام خود را بر روى آن حضرت افكند و روى انورش را مىبوسيد و مىگفت: اى مادر! با من سخن بگو پيش از آن كه روحم از بدن مفارقت كند، و حضرت امام حسين عليه السّلام بر روى پايش افتاد و مىبوسيد آن را و مىگفت: اى مادر! منم فرزند تو حسين، با من سخن بگو پيش از آن كه دلم شكافته شود و از دنيا مفارقت كنم.
پس اسماء گفت: اى دو جگرگوشه رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلم برويد و پدر بزرگوار خود را خبر كنيد و خبر وفات مادر خود را به او برسانيد، پس ايشان بيرون رفتند، چون نزديك به مسجد رسيدند صدا به گريه بلند كردند. پس صحابه به استقبال ايشان دويدند، گفتند: سبب گريه شما چيست اى فرزندان رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلم؟ حقّ تعالى هرگز ديده شما را گريان نگرداند، مگر جاى جدّ خود را خالى ديدهايد گريان گرديدهايد از شوق ملاقات او؟ گفتند: مادر ما از دنيا مفارقت كرده، چون حضرت امير المؤمنين عليه السّلام اين خبر وحشت اثر را شنيد بر روى در افتاد و غش كرد! پس آب
بر آن حضرت ريختند تا به حال آمد و مىفرمود: بعد از تو خود را به كه تسلّى بدهم؟ پس اين دو شعر را در مصيبت آن حضرت ادا فرمود:
لكلّ اجتماع من خليلين فرقة و كلّ الّذى دون الفراق قليل
و انّ افتقادى واحدا بعد واحد دليل على ان لا يدوم خليل
يعنى: هر اجتماعى از دو دوست آخر به جدايى منتهى مىشود، و هر مصيبتى كه غير از جدايى و مرگ است اندك است، و رفتن فاطمه بعد از حضرت رسالت پيش من دليل است بر آن كه هيچ دوستى باقى نمىماند.
منتهى الآمال فى تواريخ النبى و الآل عليهم السلام(فارسى)، ج1، ص: 338 ، 337
غیرت الله
بار اول بود که میرفتم نجف. قبل از رفتن، بهم گفته بود:” تو که روضه خونی. رسیدی حتما یه روضهی حضرت زهرا تو حرم حضرت علی (ع) بخون. یادت نره.”
با هواپیما رفتهبودیم. از تهران تا دم حرم، فوقش سه چهارساعت طول کشید. وقتی از ماشین پیاده شدم و حرم امیرالمومنین علی علیه السلام را جلوی رویم دیدم داشتم قالب تهی میکردم. جزبه ی مولا مرا گرفته بود.
هر چه ادب کردم و سر انداختم پایین و آرام آرام راه رفتم که نرسم نشد. قلبم به سختی میزد. نفسم بند آمده بود. غربت بابا که هیچ، مظلومیتش داشت مرا میکشت. با بغض و سر افکنده و نفس بند آمده گفتم:"خدا بگم چکارت نکنه راضیه سادات. کی میتونه اینجا روضه بخونه که تو به من گفتی؟ مگه کسی جرات داره اینجا پیش غیرت الله روضه ی مادر بخونه؟” و دوباره گفتم:” خوب تو دخترشونی. وقتی میگی لابد باید بکنم. من که تاحالا اینجا نیامده ام."
قدم برمیداشتم و قلبم میایستاد. نه نمیشود! ابهت بابا همینطوری قلبم را دارد از جا میکند. روضه خواندن نمیخواهم برای اینکه جان بدهم.
نیمههای شب بود و خیابان سوت و کور. یکی دونفر بیشتر تو کوچه ها رفت و آمد نمیکردند. چیزی پیدا نمیکردم که حواسم را پرت کند و به سمت حرم کشیده نشوم. سرم را یک لحظه بلند کردم و دیدم کنار گنبد نورانی اش نوشته شده ” السلام علیک یا ابالحسن"
سلام بابای مظلوم من!
تا حالا نمیدانستم اول مظلوم عالم یعنی چه؟ یعنی ذولفقار به دستت باشد، اما نتوانی حق خودت را از ظلم بستانی.
تا حالا نمیدانستم روضهی فاطمیه یعنی چه؟ دستهای بسته و ناموس خدا زیر دست و پا یعنی چه؟ تاحالا نمیدانستم آتش پشت درب خانه یعنی چه؟ بچههای زیر دست و پا یعنی چه؟ میخ در! چادر خاکی! عمامهی زمین افتاده یعنی چه؟
بابای مظلوم و غریبم. در محضر غیرت اللهیات نمیتوانم روضه بخوانم. از یادآوری غمهایت قلبم دارد از جا کندهمیشود
درِ خانه
#یا_فاطمه_اغیثینی انسان اگر از جا و مکانی خاطره خوبی نداشته باشد، از آن دوری می کند تا آن واقعه تداعی نشود. اما از درِ خانه که نمی توان دوری کرد! درِ خانه روضه مکرر است اگر از آن، خاطره تلخی داشته باشی!! درِ خانه کوچه بنی هاشم نیست که از آن رد نشوی! #راضیه_طرید
زینتهای بهشتی
بازهم کیدی دیگر. نمیتوانستند بزرگی و عظمت فاطمه را تاب بیاورند. آخر او سرور زنان دو عالم است. بر دلهای سنگینشان نمینشیند این مِهر الهی.
طایفهای از یهود که در همسایگی رسول خدا(ص) زندگی میکردند مقدمات برپایی یک جشن عروسی را دیده بودند. نزد پیامبر صلوات الله علیه آمدند و از ایشان در خواست کردند تا با حضور دختر گرامیشان در جشنشان موافقت نمایند. نزد ایشان چنین مطرح نمودند: ما با هم همسایهایم و برشما حق همسایگی داریم و حضور فاطمه(س) در جشن ما هم حق ما را به جا میآورد و هم باعث رونق جشنمان خواهد شد.
- پیامبرصلوات الله علیه فرمودند:«فاطمه همسر علی بن ابیطالب است و او باید اجازه خروج فاطمه از خانه را صادر کند. نزد او بروید».
یهودیان گفتند: شما نزد علی واسطه ما شوید تا او اجازه دهد.
چه پلیدند آنان که تصور میکنند میتوانند با مطاع دنیایی دل اولیاء الهی را بلرزانند و آنان را خوار گردانند.
زندگی علی(ع) و زهرا(س) بیپیرایه و ساده بود. آنچنانکه دنیا دوستان تصور میکردند آنها در فقر و نداری به سر میبرند. اما اهلبیت رسولالله آنقدر قانع و راضی بودند که به حداقل اکتفا میکردند تا بتوانند به فقیران و نیازمندان هم رسیدگی کنند، و چه بسا اکثراً آنها را بر خود ترجیح میدادند.
زنان یهود در پی آن بودند تا با نمایش دادن زیورآلاتشان فاطمه(س) را خوار کنند.
با شفاعت پیامبر علی(ع) اجازه فرمودند. یهودیان تمام لباسهای گرانقیمت و زیورآلاتشان را جمع کردند و خود را به آنها مزین نمودند و منتظر ورود فاطمه(س) شدند.
هنگامیکه فاطمه(س) خواستند که به مجلس یهودیان بروند، حضرت حبرئیل بر ایشان نازل شد و از زیور و لباس و جامهی بهشتی برای ایشان تحفه آوردند. حضرت آنها را بر تن کردند و خود را بدان زیور آراستند.
چون حضرت به مجلس زنان یهود وارد شدند همه متعجب وجود مبارک دخت پیامبر اسلام را نظاره کردند، و این برخلاف انتظار و توقع آنها بود. آنها تاکنون لباسهایی بدین زیبایی و زیورآلات بدین نورانی ندیده بودند. همه بر مقدم شریف فاطمه بنت محمد صلواتاللهعلیه سجده کرند و بسیاری از آنان به نقل تواریخ با این معجزه بدین مبین اسلام ایمان آوردند.
«ومکروا مکرالله ولله خیرالماکرین».
مادر...
وقت رفتن مامان جان گفته بود:” تو نجف شب نگیری بخوابی! پاشو برو تو حرم بگرد. نصف شب روضه حضرت زهرا (س) میخونن جلوی ایوون طلا؛ برو بشین یه گوشه گوش کن.”
از راه رسیده بودم. تن خسته ام را بعد از نماز صبح بردم گوشه ی رواق حضرت فاطمه ی زهرا سلام الله علیها انداختم و خوابم برد. دم دمای طلوع آفتاب بود که با یاد حرفهای مامان جان از خواب پریدم.
من که به ایوان طلا رسیدم جوان دلشکسته ای از راه رسید. انگاری با یک کوه غم تازه رسیده بود نجف.صدایش خسته و محزون بود. تو درگاه در ایستاد و آهی از ته دلش کشید و بلند گفت:” السلام علیک یا امیرالمومنین”
حاضران از حزن صدایش فهمیدند دلش روضه خوانده تا به اینجا رسیده. همه سرتا پا گوش شدند و خودشان را به او رساندند. همه که خوب جمع شدند شروع کرد به خواندن روضه ی غریبی بابا!
از سقیفه خواند و حقی که پایمال شد.
از مردم مدینه گفت و سلامی که جواب نداشت!
از چاه مدینه خواند و درد و دلهایی که توی خودش پنهان کرده بود.
خواند و خواند و خواند تا رسید به غم مادر اما آرام گرفت. فقط با صدای بلند فریاد زد و گفت:” وای مادر…” و دل همه ی جمع را به آتش کشید!