ریشهی نجات!
داشتم نقش دخترانگیهایم را به خوبی ایفا میکردم. روی گلدانهای مادرم هوار شده بودم و با دقت نگاهشان میکردم. برگهایشان را زیر و رو میکردم و از دیدنشان کیف! ناگهان چشمم به گیاه ریحان افتاد. از مادر پرسیدم، مادر جان قضیه این ریحان چیست؟ آنهم کنار این گل گندمی؟
مادر با لبخند ماجرایش را اینطور تعریف کرد: « چند روز پیش که مشغول پاک کردن سبزی خوردن بودم، شاخه ریحانی که «دارای ریشه» بود را برداشتم و داخل گلدان کنار گندمی کاشتم. بعد از چند روز ریحان سبز شد و دوباره رشد کرد و نتیجهاش همانی شد که ذوق تو را به دنبال داشت.»
مشابه این اتفاق را درحیاط خانه پدرشوهرجان هم دیده بودم. ایشان هم گیاه نعنا که ریشه داشت را داخل گلدان کاشته و تعداد زیادی نعنای جدید رشد کرده بود.
در بین آن تعریفها، مادرم گفت:« آدمها هم همینطورند. اگر ریشه داشته باشند، دوباره سبز میشوند. نمیگندند و خراب نمیشوند.» مادرم راست میگفت. هر آدمی که به ریشهای چنگ بزند، هرآدمی که ریشهای برای گرفتن داشته باشد، هیچ وقت نمیمیرد و اگر در اوج ناامیدی هم باشد، دوباره امیدی در درونش جوانه خواهد زد و او سبز خواهد شد. یاد این آیه افتادم: واعتصموا بحبل الله جمیعا! به ریسمان خدا چنگ بزنید تا گمراه نشوید. « ریشهی نجات و سبز شدن همه ما آدمها ریسمان خداست!»