روز قدس
مادر بزرگم عاشق نماز جمعه بود. همیشه سعی میکرد هر کجا که هست روز جمعه نماز جمعه آن شهر را شرکت کند. حتی وقتی ساکن کرج شدند خانه شان را نزدیک مصلی انتخاب کردند که بتواند برود نماز جمعه. هر سال روز قدس که میشد می آمد خانه مان و من و خواهر هایم را هم با خودش میبرد نماز جمعه. میگفت:” این از من برایتان یادگار بماند و هر وقت نماز جمعه ی روز قدس رفتید منم یاد کنید.”
دیروز وقتی وارد مصلی شدم یادم افتاد که همه ی آنچه از روز قدس یادم هست مادر بزرگم بهم یاد داده بود. دیروز به مصلی رفتم در حالی که مادر بزرگم دیگر امسال ماه رمضان نبود که هر طور شده خودش را به مراسم روز قدس برساند.
مادران و پدران ما پایه ی اعتقادات مان را از کودکی مان بنا کردند. ما هم باید برای بچه هایمان دنیا بسازیم. در روز قدس ما به همراه خانواده مان در راهپیمایی شرکت کردیم. باشد که بچه های ما هم دنیایی بدون ظلم را برای کودکانشان بسازند.