رسیدن به ارباب
بسم الله
سه سال پیش بود، از آمبولی ریه شروع شد، و رسید به سارکوم، نوع ناشناخته ای از سرطان، زمانی خجالت می کشید عبدالله صدایش کنند، مسخره اش می کردند؛ دیگر دوست نداشت عبدالله باشد، شد مهدی و ورزشی نویس شد. به قول خودش سه شیفت کار می کرد تا همه چیز داشته باشد. برای اینکه خانه دار شوند، ماشین خوب داشته باشند، بچه هایش در رفاه باشند. می نوشت: مهدی شادمانی هستم، شکر خدا سرطان دارم.
امتحانش بود، سه سال جنگید، مبارزه کرد، زحمت کشید، صبر کرد و در تمام این مدت، عشق ورزید، شاکر بود و لبخند از لب هایش محو نمی شد؛ این بار با افتخار، دوباره عبد او شد.
برای خودش، پیرمرد ریش سفیدی بود که سال های عمرش در 37 خلاصه می شد.
و خدا همه ناخالصی هایش را گرفت و آنقدر خالص شد که شب اول محرم، صدایش کردند تا به جای شب هشتم هیأت دزاشیب و شروع مراسم محرم هر ساله اش، به مجلس عزای اصلی برسد.
روز عزایش با عزای ارباب آغاز شد. امروز تشییع شد تا خانه ابدی اش.
دور پیکرش حلقه زده و دم گرفته بودند: ای اهل حرم، میر و علمدار نیامد…
*
پ.ن:
1- لازم نیست همه آدم ها حوزوی باشند، کلی کتاب اصول، منطق، فلسفه و فقه بخوانند. با سرطان هم می شود به خدا رسید.
2-دعا کنیم برای دل داغدار همسر صبور و دو کودک خردسالش که امسال بیش از گذشته، معنای روضه را درک می کنند.
رحم الله من یقرأ الفاتحة مع الصلوات