دفترِ کاهیِ خط کشی نشده
از من بپرسند آرزویت چیست می گویم یک هفته برگردم به روزهای آخر شهریور سال های مدرسه…
کتاب های جلد شده با روزنامه را هی باز می کردیم، می بوئیدیم، می بوسیدیم. در عوض دفتر های کاهی خط کشی نشده را با بی میلی می گذاشتیم زیر وسیله ها، هر کاری می کردی فایده نداشت، مشق ها تویش درشت و کثیف و بدهیبت به نظر می رسیدند، شانس می آوردیم دو تا مداد سوسمار نشان و یک پاکن جوهری کاسب می شدیم و الا مداد سفید پاکن دار گیرمان می آمد که تا تراش را به سمتش می بردی یک سکته ناقص می زد و از وسط دونیم می شد. لباس مدرسه که حکایتی داشت برای خودش، یا زِوار دررفته های سه سال پیش یا دست دوم خواهرجان! گَلِه گشاد و آویزان، تِلو تِلو می خورد تو تنمان. مدرسه هم رنگ روپوش ها را عوض نمی کرد بلکه از این تکرار توخالی راحت شویم، یک کفش داشتیم، مهمانی می پوشیدیم، تو کوچه می پوشیدیم، تو مُحَرم، زنگ ورزش، همه وقت و همه جا پایمان بود، چند بار می رفت تعمیرات، وقتی به مرحله فسیلی می رسید تقدیم می کردند به نان خشکی زنبیل می خریدند!
تابستان کلی خاله بازی کرده بودیم، بیسکوئیت های گُرجی را در آب خیسانده بودیم تا کیک قالبی بپزیم، اِستُپ آزاد و گُرگم به هوا رفته بودیم، آخرای شهریور دیگر وقتمان اضافه می آمد، کم کم دلتنگ مدرسه می شدیم.
دلتنگ صبح زود بیدار شدن هایش، هول هولکی مقنعه پوشیدن هایش، دلتنگ لقمه های نان و پنیر پیچیده شده در کاغذ الگوهایش.
تومسیر خانه تا مدرسه چندبار با دختر همسایه که دنبالمان آمده بود تا باهم برویم، قهر می کردیم، آشت می شدیم، لی لی می رفتیم، شعر می خواندیم.
دلتنگ از جلو نظام گفتن هایش و صوت قرآن کلاس بالایی ها که در بلندگو می پیچید و ماها با صداهای نخراشیده هم نوایی می کردیم: ” فالهمها فجورها و تقواها… “
دلتنگ زنگ تفریح های ده دقیقه ای، مامور آبخوری و پا به فرار گذاشتن هایمان؛ و صف طویل بوفه خوراکی ها که تا نوبتت می رسید همه چیز تمام شده و زنگ کلاس هم خورده بود.
ساعتِ دوازده مثل بچه آدم تعطیل می شدیم، خوشحال اما شلخته و درهم ریخته می رفتیم خانه. جلوی تلوزیون تو همان دفترهای کاهی که تعریفشان را کردم، یک چشم به کارتن دکتر اِرنست، یک چشم به کتاب، مشق می کردیم. کبری داشت فکر می کرد چیکار کند، تا تصمیمش را بگیرد می رفتیم با دختر صاحبخانه یک دور لی لی بازی می کردیم و برمی گشتیم.
حالا بعد از دو دهه، سختی های اجتناب ناپذیرِ آن روزها، خاطرات شیرینمان را رقم زده است که از تکرار مکرراتش لذت می بردیم، مهمتر آنکه فولاد آبدیده شده ایم در برابر مشکلات یهویی و همین جوریِ روزگار!
- حضرت امام موسی بن جعفر (علیه السّلام) فرموده اند: بهتر آن است که طفل در کودکی با سختی و مشکلات اجتناب ناپذیر حیات که غرامت زندگی است روبرو شود تا در جوانی و بزرگسالی ، بردبار و صبور باشد.
وسائل ۵، ص ۱۲۶
#معصومه_رضوی