خیاطی؛ تولید ملی
از بچگی با چرخ خیاطی و سوزن نخ بزرگ شدیم، سرگرمیمان پر کردن ماسورههای مامان بود و بازی کردن با چرخ سردوز بابا. قبل از مدرسه با خواهرم زیر میز چرخ خیاطیها دنبال هم میکردیم و بین پایههای میز میچرخیدیم. بعد زیر میز چوبی و قدیمی بابا قایم میشدیم و وقتی آبنباتهای بابا را پیدا میکردیم صدای خنده و شادیمان گوش فلک را کر میکرد.
اولین مغازه بابا خیلی بزرگ نبود اما برای دختران کوچکش بزرگترین و زیباترین شهربازی دنیا بود. بعدها بابا تولیدیاش را توسعه داد. اما خاطره آن مغازه همیشه با ماست. از مدرسه که تعطیل میشدیم میرفتیم مغازه بابا و تا تمام شدن کارشان همانجا میماندیم. مغازه تولیدی کوچک بابا در نظرم بزرگ و جذاب بود و همیشه برایم تازگی داشت.
از دنبال هم کردن و بازی که خسته میشدیم مینشستیم کف مغازه و تکه پارچههای رنگی را جمع میکردیم و برای خودمان کار دستی میدوختیم. مامان و بابا هیچوقت جلوی ما را نمیگرفتند. نمیگفتند شما بچه هستید و نمیتوانید و نباید به چرخ خیاطی نزدیک شوید. با اعتماد به نفس مینشستیم پشت چرخ و از صدای بلندش لذت میبردیم.
دقیقا یادم نمیآید ازچند سالگی پشت چرخ خیاطی صنعتی نشستم. اما درست یادم است که در حالت نشسته قدّم به پدال نمیرسید و ایستاده خیاطی میکردم. یک بار هم همان اوایل سوزن رفت توی انگشتم و از آن طرف بیرون آمد. بعد از آن بارها تکرار شد ولی همه اینها باعث نشد که از چرخ خیاطی فاصله بگیرم! من با خیاطی بزرگ شدم و خیاطی بخشی از وجود من است.
پدر من یک تولید کننده بود و من میدانم که چگونه سالها تلاش کرد و با چنگ و دندان تولیدیاش را سر پا نگاه داشت. احتمالا علاقه من به تولید کردن و اینکه دلم نمیخواهد همه چیز را حاضر و آماده خرید کنم از همین جا نشات میگیرد و به من ارث رسیده است. آرزویم این است که یک روز من هم تولیدی داشته باشم. قطعا دنبال سود نیستم که اگر بودم باید علاقه به دلالی میداشتم نه تولیدی! انگار یک سنت خانوادگی داریم و سرمان درد میکند برای تولید و دردسرهایش. خانواده من همواره بخشی از بار تولید ملی این کشور را به دوش کشیده است و هنوز هم این تلاش ادامه دارد.
حالا پدرم نیست. اما تولیدیاش هنوز پابرجاست و در زدن نبض اقتصاد این مملکت سهم دارد…
من لذت خیاطی را با گوشت و خونم احساس کردهام. هنگام خریدِ لباس دنبال مارک ترک و اروپایی و… نیستم. من سختیهای تولید کردن را از کودکی به چشم دیدهام. هوای تولیدکنندهها را داشته باشیم. شاید این تولیدی به قیمت عمر و جوانی یک پدر سر پا مانده باشد…