تا مبارزه با نفس نکنیم بزرگ نمی شویم!
از قدیم گفته اند دو جمله خانم ها را شاد می کند:
-دوستت دارم
-50% تخفیف!
من هم فریب جمله دوم را خوردم و در شرایطی که وضع اقتصادی مان قرمز بود وارد فروشگاه شدم. ظروف چینی نگو احلی من العسل!! زمینه سفید با حاشیه گل های ریز و درشت. اصلا آدم دلش می خواست برای تک تک فنجان و پیش دستی اش، یک پست اینستاگرامی بنویسد!
این سرویس را چیده شده روی میز صبحانه در ایوانی رویایی تصور می کردم. به همراه چند برش کیک و آب پرتقال و شکلات صبحانه. از همان ها که فقط در تبلیغات تلویزیونی می بینیم!
با این حراج چرب و چیلی، سرویس محبوبم از آن من شد.
مثل بچه ها تا رسیدن به ماشین دو سه بار پنهانی نگاهش کردم. در ماشین را بستم و با شعف شروع کردم به تعریف برای همسرم. اولش آب دهانم راه افتاده بود و احساس صیادی را داشتم که بی دردسر مروارید را به دامنش انداخته اند. امادر میان صحبت هایم هنگامی که هیجانم فروکش شد، یادم آمد که ما اصلا احتیاجی به همچین ظروفی نداشتیم! یعنی داشتیم اما نه آنقدر تجملاتی. در دام دسیسه های مصرف گرایی افتاده بودم. به روی خودم نیاوردم و ادامه دادم.
وقتی که صحبت به قیمت رسید، چشم هایش گرد شد. ناراحتی را از خطوط پیشانی اش خواندم ولی چیزی نگفت و لبخند زد. عصابنیتش را روی پدال گاز تخلیه کرد. به یکباره سکوت غلیظی جو ماشین را گرفت. فهمیدم خطا رفتم و تمام سرمایه این ماه ما، دقیقا همان مقداری بوده که من خرجش کردم! شیشه را پایین کشید تا باد خنک حرارت خشمش را سرد کند.
عذاب وجدان گرفتم. رفتار و کلام و منش من باید برای همسرم آرامش حاصل کند، نه اینکه با بی خردی اعصابش را خط بیاندازم. او همیشه در اجابت خواسته های من لایق سیمرغ طلایی ست. اما این بار فرق می کند.
با خودم فکر کردم کاسه بشقاب ها باید وسیله ای باشند برای شادتر زیستن ما، نه اینکه خود عامل کدورت شوند. جای این چینی ها اگر ظروف ساده و ارزان تر هم باشد زندگی ما لطمه ای نمیخورد. دنیا را می شود یک طوری گذراند اما آخرت نمیگذرد! این ظرف ها هم مثل مابقی روزی خواهد شکست و روزی کهنه خواهند شد. این رضایت خداوند است که ماندگار است. این خشنودی همسرم است که دست مرا خواهد گرفت.
تصمیم گرفتم پسشان بدهم. که موبایلش زنگ خورد و گل از گلش شکفت. قرعه کشی خانوادگی این ماه، به اسم ما درآمده بود! خدا برای جفت مان جبران کرد.