امید واهی
#المراقبه
پدرم می گفت : قبل از انقلاب ، یه آقایی بود که به کراوات علاقه عجیبی داشت و حتی برای هر کار جزیی و بی ارزش هم کراوات می زد!
یک روز جمعه ، برای اضافه کاری به محل کارش که چاپخانه ای بود، رفته بود. در حین کار وقتی خم شده بود دستگاه را نگاه کند، کراواتش داخل دستگاه فرو رفته بود و بالطبع گردن وی به سمت دستگاه کشیده شده بود!
تلاش و دست و پا زدن مرد فایده نکرده بود و فردا صبح او را در حالی پیدا کردند که خفه شده بود!
آری به هر کس و هر چیزی که امید ببندی ، به همان واگذار خواهی شد!
#طرید
@shamimemalakut