الهی غم نبینی!
ده متر بیشتر مانده به ورودی امامزاده، تاج گل و تابلو و بنرهای تسلیت کنار دیوار صف کشیده بودند. از کنار هر پیر و جوانی عبور می کردیم، لباس سیاه به تن داشت. وارد حرم که شدیم برعکس شب های قبل، جمعیت قابل توجهی حضور داشتند. ضریح امامزاده یحیی علیه السلام که مردم باور دارند برادر تنی امام رضا علیه السلام هستند، غرق نور بود. هنوز اثر گلباران شب قبل به چشم می خورد. رنگ و روی لباس جمعیت حاضر و اشک و آهی که در صورت ها نمایان بود از معنویت و نشاط محیط کم می کرد. مشخص بود مراسم تازه تمام شده بود.
چند دقیقه که گذشت، خانمی که نزدیک او نشستیم، به آرامی و بدون ایستادن، حرکت کرد و به ما نزدیکتر شد. از پوشش و رنگ آمیزی صورت مشخص بود همشهری نیست. تحصیل کرده به نظر می رسید. سعی کرد ارتباط بگیرد:
- «ببخشید خانم این مراسم امشب، اشتباه نکنم گفته می شد «لا به شا» ؛ یک چنین چیزی؛ چیست؟»
- «ما رسم و رسوم خاصی برای عزاداری داریم. روز اول مراسم خاکسپاری است. بعد از خاکسپاری حضور آشنایان و همسایه ها در حد یک احوالپرسی کوتاه در خانه مرحوم که می گوییم «عزا پرسش». روز دوم صبح و بعد از ظهر مراسم فاتحه خوانی برگزار می شود. بعد از نماز مغرب و عشای روز فاتحه خوانی، شب سوم خاکسپاری، مراسم قرائت سوره الرحمن است. مراسمی معنوی و عجیب که همه جمعیت حاضر در مجلس از زن و مرد و پیر و جوان، بعد از قرائت آیه تکرار شده در این سوره، ذکر شریف «:لا بِشَيْءٍ مِنْ الائِكَ رَبِّ اُكَذِّبُ »را تکرار می کنند. به این مراسم، که ظاهرا امشب تجربه کرده اید، می گوییم «لا بِ شیَئِن» ».
- « این حرکات و این کلمات نا مفهوم یعنی چه؟ شما شهرستانی ها چه کارهایی می کنید».
- « با اینکه عاشق مراسم لا بشی ء بودم و هستم و سال ها شرکت کرده بودم یک روز در مراسمی این سوال شما را از خودم پرسیدم. هرچه در صدا هادقیق تر شدم، نمی فهمیدم چه ذکری است. از چند نفر هم پرسیدم همه ذکر را متفاوت بیان کردند. هنوز جستجو و اینترنت نداشتیم. بعد از چند روز تلاش، به ذهنم رسید مفاتیح را ببینم. صفحه صفحه جلو رفتم. خیلی ناباورانه، اوایل مفاتیح پیدایش کردم. این نوع قرائت سوره الرحمن از اعمال روز جمعه است. جمعیتی که با مرگ عزیزی متاثر شده اند با هم تکرار می کنند: «چيزي از نعمتهاي تو نيست پرودگارا كه من تكذيب نمايم».
بعد از چند دقیقه سکوت توضیح داد از اقوام مرحوم است؛ با زحمت فراوان، از تهران خود را به مراسم رسانده است. مرحوم جوانی سی و چند ساله که در سانحه تصادف مجروح و چند صباحی بیمارستان بستری شده و دیروز فوت کرده است. پدر مرحومش فلان سید و مادر مرحومه اش فلان زن نجیب. خواهرانش دخترانی عفیفه و برادری ندارد. همسر و فرزند هم نداشت. چند دقیقه مکث کرد و با صدای آرام تری به رسم شهرمان گفت: « غم نبینی جوان، خدا رحمتش کند، معتاد بود. راحت شد». خداحافظی کرد و رفت.
آرزو کردم کاش ذره ای شجاعت داشتم و فریاد می زدم: «دیر آمده ای خواهرم. جوانان پس از مرگشان نه تاج گل می خواهند نه حضور امثال ما از راه دور. تا زنده اند دست حمایتی می خواهند که عمرشان هدر نرود. هر جوان شیعه، قدرت و لیاقت این را دارد که، برای ظهور تلاش کند و شود زمینه ساز رسیدن عالَم به جهانی سرشار از نیکی ها و بندگی ها. جهانی که جوانش عاشق خداست و انتهای آرزوهایش رضایت خدا. نه اینکه به جایی برسد به مرگ او راضی باشیم. نمی دانم جوانی به خاطر اعتیادش به فنا رفته یا نه، ولی قسم می خورم هیچ کودک شیعه ای برای معتاد شدن و هدر دادن عمر ش، قدم به این جهان نگذاشته است. چه کردیم برای جوانانمان؟!!!»