با پای دل
آقا جان دلم برای حرمتان تنگ شده است. برای ضریح مقدسی که چون نگین انگشتری در میان صحنها قرار گرفته است. برای هوای حریمتان.
باید از راه دور هم که شده زیارتی بکنم. باید چشمانم را ببندم و اینبار، از بست نواب صفوی داخل شوم.
ایکاش میشد چشمهایم را که باز میکنم خودم را واقعا میان بست شیخ حر عاملی ببینم. آنوقت کمی که جلوتر بروم صحن انقلاب همانجا پیداست. از در نقاره خانه داخل صحن بشوم و گوشه ی حیاط با صفایی که این روزها چراغانی و گلباران است؛ بایستم و دست بر سینه بگذارم و بگویم:” السلام علیک یا شمس الشموس و یا انیس النفوس و یا غریب به ارض طوس و رحمت الله و برکاته.”
کبوترهای حریمت همینطور سقاخانه را دور بزنند و من دیگر طاقت نداشته باشم که اینجا بایستم. آنوقت با چشمهای گریان سوی حریمت روانه بشوم. از پشت پنجره ی فولاد ضریحت را تماشا کنم و اشک بریزم و دردهای روحم را التیام دهم. باید بار گناه زمین بگذارم و توبه کنان خودم را به حریمت برسانم.
کنار ایوان نادری بایستم و قلبم هر لحظه بیشتر برایتان تند بزند. اشکهایم از من اجازه نگیرند و همینطور خودشان را به پایتان برسانند. پاهایم مرا به سوی ضریحتان بکشانند و من غرق دلدادگی باشم و ندانم که چطور طی طریق مینمایم. داخل ایوان که بشوم نورانیتتان وجودم را گرفته باشد. و من دست چپم را به دیوار بگیرم و آرام آرام خودم را همراه ملائک به توحیدخانه برسانم.
خودتان میدانید فقط دلم میخواهد همینجا گوشه ی توحید خانه روبه روی ضریح باصفایتان بنشینم و با هیاهوی زائرانت برایتان روضهی مادر بخوانم و با هم اشک بریزیم.
دلم میخواهد درد و دلهایم که تمام شد، آرام آرام وقت برگشتن بشود و من مثل همیشه به محضرتان برای هزارمین بار بگویم:” آقاجان. دلم طاقت دوری ندارد؛ خودتان میدانید. از اینجا که رفتم بهانه ای جور کنید که من دوباره برگردم.” و دست به سینه و سلام کنان و اشک ریزان خارج بشوم.
دلی که هوای حرمتان کرده طاقت از کف داده. منتظر زیارتم آقاجان!
زیارت مجازی
برای زیارت آنلاین حرم علی ابن موسی الرضا علیه السلام میتوانید از این قسمت وارد شوید.
??????????????
عیدتان مبارک آقا
این روزها که تمام میشود دلم برای صاحب ایام تنگ میشود. برای صاحب عصرها و زمانها. برای مولای خوبیها. برای بقیه الله الاعظم روحی و ارواح العالمین لتراب مقدمه الفداء.
غریب تر از آقای من در این روزگار نیست. طرید فرید! تنهای آواره ی بیابانهای بیکسی.
اینجا کسی برای نبودنت کمپین حمایتی برپا نمیکند. کسی برای دیر کردنت نذر و نیاز نمیکند. کسی برای رسیدنت به تخت پادشاهی ات تلاش نمیکند.میدانم آقا جان؛ اینجا کسی تو را یاد نمیکند.
دلهای عاشق دلتنگ شماست مولای من؛ اما راهی به سوی شما گشوده نیست. نه صدایی؛ نه نوای یارب یا ربی؛ نه تضرع و زاری به درگاه پرودگاری! هیچ تلاشی برای رسیدن به در خانه ی شما نداشته ایم. این روزها فقط چشم به راه دوخته ایم تا از ره بیایی.
امید شب تار من کجایی؟
آقای من!
ماه پر برکت خدا پایان پذیرفت اما غم فراق تو هرگز! شبهای پر برکت قدر سپری شد و ندای پیک حق شنیده نشد که حکومت جهانی ات را فریاد زند و باز هم یکسال دیگر بدون تو پایان پذیرفت. آقای من! کی دوران دوری و غریبی شما به پایان میرسد؟ کی جمال دل آرای تو را خواهیم دید؟ کاش عید فطر امسال پشت سر شما اقامه ی نماز میکردیم. و چه نمازی میشد نماز عید فطر به امامت مهدی فاطمه سلام الله علیه.
آقای من! عیدتان در تنهایی و بی کسی مبارک! ما را ببخش که شیعه ی لایقی نیستیم که بتوانیم شما را از پس پرده ی غیبت بیرون بیاوریم. شب عید است؛ ما را به بزرگواری خودت ببخش که یکسال دیگر بر دوری ات از خودمان افزوده ایم و هنوز به محضر شما نرسیده ایم.
میدانم آقا جان! اینکه آدم ببیند فرزندش ناخلف است خیلی درد دارد. ما را به بزرگواریت ببخش! فقط همین.
کربلایی که مینویسند یا نه؟
همیشه دلم میل کربلا دارد اما گاهی دلم عجیب بهانه گیر میشود مثل وقت هایی که دست به مفاتیح میبرم که اعمال شب جمعه را مرور کنم یا اعمال شب های قدر را و یا… میبینم نوشته زیارت امام حسین علیه السلام که میتواند آن لحظه دلم را آرام کند …؟ دلی که باز از راه دور سلام میدهد و اذن تقرب نمی یابد..
سخت است کنار اروند رود یا حتی بالای پشت بام خانه ات که میروی حرکت ماشین هارا در جاده های عراق بتوانی ببینی اما حرکت تو به سمت کربلا آنچنان نشدنی باشد که با دیدن عکس های کربلا آتش بگیری و حرارت دلت دماسنج ها را حیران کند.
سخت تر آن است که از “شیرینی به دست ها"یی که از کربلا آمده اند، از آنها که هنوز لباس تنشان بوی بین الحرمین میدهد، پرده ی اشکت را قایم کنی و بغضت را قورت بدهی و مواظب باشی لای جمله ی کوتاه “زیارت قبول” صدایت نلرزد و شانه هایت به هق هق نیفتند.
چرا نمیشود این چند کیلومتر تا عراق را پاهایم طی کنند و مرا برسانند به جایی که ندیده عاشقش شده ام ؟
قطعا پاسخی اساسی تر دارد و دلایلی که با آنها خودم و دیگران را قانع میکنم فقط وسیله اند تا ماجرا عادی جلوه کند . همه چیز از درون من شروع میشود .از جایی که باید نه بگویم ولی سستی میکنم .پایی که در مسیر نه گفتن به دلش سستی کند طاقت تاول زدن در مسیر نجف-کربلا را ندارد . چشمی که طاقت بسته شدن به روی بعضی چیزها را ندارد تاب نمی آورد که لذت شمارش عمود های جاده را تا کربلا مزه مزه کند. بعضی لذت ها بی نهایت اند خلاصه نمیشوند تا هر محدودی بتواند درکشان کند . لذت های بی نهایت وجود هایی میخواهند که بی نهایت باشد تا ظرفیت درکشان را پیدا کند. کربلا، زیارتگاه خدا، از همین جنس لذت هاست که منِ محدود به زنجیرهای ناپیدای نفسم درکش نخواهم کرد.
باید بگردم این زنجیرها را پیدا کنم و با اراده ای قوی پاره شان کنم. شنیده ام لای برگه های محاسبات میشود مچ این زنجیرهای مخفی را گرفت. لای محاسبات نفسم است که نفسم را خواهم شناخت …
شب قدری دوباره و من گیر اربعینی ام که آیا برایم مینویسند یا نه؟ باید از نو شروع کنم ولی این بار محکم تر…
دوباره یا حسین!
دوباره مراقبه!
دوباره مشارطه!
دوباره محاسبه و…
همین چند مرحله تا درک کربلا باقی ست الهی به امید تو …
دست دلم را بگیر حسین جان!
بیمقدمه
وقتی یک مادر بچه اش را در حین انجام کار زشت میبیند کودک فورا خودش را میاندازد تو بغل مادرش و میگوید:” مامان جان اشتباه کردم. من را ببخش” امشب همین طور بی مقدمه آمده ام به در خانه ات که بگویم با اینکه میدانم حق درخواست ندارم و جرمم سنگین است اما خدای من! با من با عقوبت اعمالم برخورد نکن. ادب شدن با این تنبیه خیلی سنگین است و من بدنی ضعیف دارم. “الهی لا تودبنی بالعقوبتک”