ماه قشنگ
چقدر دلمان برایت تنگ شده بود. خدا را شکر که بالاخره به دیدارمان آمدی شیرین ترین ماه خدا!
سلام رمضان الکریم!
آمدی و با خود برکت و نور آوردی. شب های پر از خیر و روزهای پر از فراخی نعمت.
سلام مناجاتهای شب تا به صبح! سلام روزهای همراه با قرآن! سلام ماه دعا!
سلام شبهای پر خیر قدر. سلام ماه بخشش بدون قید و شرط حق. سلام ماه نور!
سلام جوشن کبیر؛ دعای صباح امیر! سلام ابو حمزه و مناجات سحر! سلام ماه شور و شعف. ماه مهربان!
خدایا از اینکه رمضانی دیگر رسید و ما را میهمان خان نعمتت فرمودی متشکریم. حال که آمده ایم روزی فراوان مادی و معنوی از این سفره ی پر خیر نصیب ما بگردان.
آخرین فرصت...
بسمالله
اول سال خوشحال بودیم، بهار در بهار پیشرویمان بود، فروردین، اردیبهشت و خرداد، ماههای خوب سال، فصل طراوت و سرزندگی و امید
جوانهزدن و رویش
نو شدن و تازه شدن
و این بار عیدی خدا به ما، رجب، شعبان، رمضان عزیز بود. یک تقارن قشنگ، دوستداشتنی و مبارک
رجب و فروردیناش تمام شد.
بهشت هم ۷ روز دیگر، بساطش را از روی زمین جمع میکند و ما میمانیم و یازده ماه دیگر اگر عمری بود دوباره اردوی بهشت را، روی کرهخاکی ببینیم.
از شعبانالمعظم، ماه سرور، شادی، استغفار و صدقه هم فقط دو روز مانده، دو روز از دومین ماه بندگی…
در این مدت، هر دعا و نمازی که یادمان رفت، اما این ذکر، فراموشمان نشود: اَللّهُمَّ اِنْ لَمْ تَکُنْ غَفَرْتَ لَنا فیما مَضى مِنْ شَعْبانَ فَاغْفِرْ لَنا فیما بَقِىَ مِنْهُ
یک روز دیگر، دلمان برای شعبانالمعظم هم تنگ میشود، اما ورود رمضان، غصه نبودنش را برایمان کمرنگ میسازد…
و رمضان
با سحرش، دعای افتتاحش، ابوحمزهاش، سفرههای افطارش، مهمانمان میشود، دلهایمان را روشن میکند، شیطان را به زنجیر میکشد و بندگی را برایمان سهل میسازد…
از همین امروز که برای رمضان مهیا میشویم،
همهجا را تمیز میکنیم،
خریدهایمان را انجام میدهیم،
اگر فرصتی بود، سری به أختالقرآن، یادگارسیدالساجدین هم بزنیم و دعای وداع را زمزمه کنیم:
اَلسَّلاَمُ عَلَيْكَ يَا أَكْرَمَ مَصْحُوبٍ مِنَ الْأَوْقَاتِ
بدرود اى گرامى ترين اوقاتى كه ما را مصاحب و يار بودى،
اَلسَّلاَمُ عَلَيْكَ مِنْ قَرِينٍ جَلَّ قَدْرُهُ مَوْجُوداً وَ أَفْجَعَ فَقْدُهُ مَفْقُوداً وَ مَرْجُوٍّ آلَمَ فِرَاقُهُ
بدرود اى يار و قرينى كه چون باشى، قدرت بس جليل است و چون رخت بر بندى، فراقت رنج افزا شود. اى مايه اميد ما كه دوريت براى ما بس دردناك است.
اَلسَّلاَمُ عَلَيْكَ مِنْ مَطْلُوبٍ قَبْلَ وَقْتِهِ وَ مَحْزُونٍ عَلَيْهِ قَبْلَ فَوْتِهِ
بدرود كه هنوز فرا نرسيده از آمدنت شادمان بوديم و هنوز رخت بر نبسته از رفتنت اندوهناك.
سی و یک یا دو روز دیگر، وقتی سفره مهمانی خدا جمع شود، دوباره همهچیز سر جایش برمیگردد، بهار تمام میشود، شیطان رها میگردد، عید فطر هم نمیتواند غم تمامشدن رمضان را بزداید…
دریابیم آخرین میانبُر* رسیدن به خدا را…
پ.ن: برای بندگی کردن، بنده بودن فرصت های زیادی است، اما هیچ کدام در ارزش، مقام و فضیلت، به پای رمضان و شبهای قدر نمیرسد…
ارحم الراحمین
هوا سرد است و برفی و او در خط بی آر تی ایستاده است، ماشینی از جهت مخالف میآید، به او میزند و اورا به زمین پرتاب میکند. چند دقیقهای بیهوش است، به هوش که میآید مردم را میبیند که اطرافش جمع شدهاند. همه منتظر آمبولاسند که اورا به بیمارستان ببرد، میترسند اورا حرکت دهند که نکند به نخاعش صدمه برسد، برخی نیز فکر میکنند مرده است.
در لحظهی هوشیاری به خدا میگوید من ابایی از مردن ندارم، اگر میخواهی مرا ببری، ببر، اما به فرزندم رحم کن که هنوز اورا به جایی نرساندهام. مادر است که این چنین برای فرزندش از خدا مادر طلب میکند.
اما او نمیداند خدایی که در این نزدیکی است و از رگ گردن به انسان نزدیکتر، اگر فرشتهای را از فرزندش بگیرد حتما فرشتهی دیگری به او میدهد، آخر او بخشنده است و مهربان و مهربانیش آنقدر زیاد است که مخلوقش را تنها نمیگذارد.
او نمیداند که خدا به خودش رحم کرده و اورا با صفت ارحم الراحمینش آشنا ساخته، در توبه برایش باز کرده، بندگی از او انتظار داشته، عمرش به دنیا بوده، صدقههایش راه توبه گشوده. او نمیداند خدایی که به فرزند او رحم میکند به خود او پیشتر رحم کرده، از او کولهباری سفید طلب کرده، سبک، که در صف محشر منتظر نماند، که در عرق شرم خودش غرق نشود، که بار اضافه نداشته باشد. خدا خواسته او روحش را آزاد کند، از بند دنیا رها کند، چون او دیگر میفهمد عمر به مویی بند است و هر آن ممکن است تمام شود، پس ار او خواسته دلش را به خالق گره بزند و با تمام وجود ارحم الراحمین بگوید و خودش را در آغوش او پناه دهد.
ساعت به وقت ظهور
از ساعت شیک و پیک و پاندول دار جهیزیه ام فقط یک دایره کوچک مانده با چند عقربه! این وضع را مدیون توپ های فوتبالی هستیم که به سمتش نشانه رفتند.
به سرم زده بود بروم از آن صفحه بزرگ های قشنگ بگیرم که سروصدا ندارد و ممتد و آرام حرکت می کند.
اما دستم به کیف نرفت برای خریدن. اصلا چه فرقی می کند پاندول داشته باشد یا نه؛ عقربه هایش صدا بدهند یا نه! همه ساعت های دنیا برایم بی ارزشند تا وقتی که نمی توانند لحظه ظهور را به نمایش بگذارند.
استاد می گفت شمارش معکوس زمان آغاز شده؛ صدای پای حضرت شنیده می شود.
تیک تاک دلم را کوک می کنم برای آمدنت، نکند خواب بمانم!
دالان بهشتی
قدیم ترها که مهندسان راه و ساختمان هنوز غربی نشده بودند میشد در ساختمان هم خداباوری را نشان داد. دالان ها و راهروها و درها و پنجره ها همگی شان شمایلی شبیه به محراب داشتند و در جای جای در و دیوار ساختمان میشد نام خدا و تسبیح ملائک را دید.
بیخود نبود قدیم تر ها ناراحتی اعصاب و اضطراب معنا نداشت چون هرکجا که نظر میکردند یاد خدا جاری و ساری بود.
پ.ن: مقبره ی پیرپالان دوز در جوار حرم مطهر رضوی.