مجاز
دیدم تلویزیون دارد برنامهای درباره فضای مجازی پخش میکند. با خودم گفتم به به ببینیم چه میگوید یاد بگیریم. با مردم درباره فضای مجازی و استفاده بیش از حد از آن مصاحبه میکردند و بالاتفاق پاسخ همه این بود که خیلی بد است و ما مخالفیم و اصلا چه معنی دارد که در مهمانیها غرق فضای مجازی شویم و نه به فضای مجازی و غیره…
بعد از مصاحبهها بخش جالب برنامه آغاز شد. فیلمهای سخیف و بیکیفیت و تاریخ مصرف گذشته تلگرام و اینستاگرام یکی پس از دیگری با یک کپشن شاخ! پخش میشد و صدای قهقهه حضار…
خروسی در حال نوک زدن به سگ است
خانه تکانی آقایان و افتادن از روی نردبام
ترکیدن ترقه در دست کودک خردسال
ترسیدن گربه از موش
دوچرخه ای که به دلیل سنگینی وزن راکب به زمین میخورد
و…
صداوسیمای عزیز! این فیلمها را ما دیدهایم! حرف جدید چه دارید؟! شما در این برنامهها دقیقا دنبال چی هستید؟!
الان که مردم تا خرخره در تلگرام و اینستاگرام غرق شدهاند به فکر افتادهاید که برنامه در این رابطه بسازید. دستتان درد نکند. اما این شد برنامه فرهنگسازتان؟ آخر تلاشتان به اینجا رسید؟
واقعا صداوسیمای ما اینقدر کمبود برنامه و کمبود کارشناس دارد که تایم خود را در یک ساعت پر بیننده اینگونه پر میکند؟ از برنامههای طنزتان حرفی نزدم. از برنامههای گفتگو محور و بیان زندگی خصوصی بازیگران روی آنتن چیزی نگفتم. شما را به خدا حداقل در برنامههای علمی و اجتماعی تان کمی دست از سرگرم کردن ما بردارید. باور کنید ما تمام این فیلمها را چند وقت قبل از شما در تلگرام و اینستاگرام دیدهایم. کمی حرف جدید بزنید. کمی بیخیال خنداندن ما بشوید و به ما چیزی یاد بدهید. این روزها هر شبکهای که بزنیم یا چند بازیگر در حال آشپزی هستند یا یک مجری دارد از فی خالدون زندگی یک بازیگر میپرسد یا یک بازیگر دارد ادا درمیآورد و تشویق میشود یا…. اخیرا چند پیام بازرگانی دیدم که آن هم الحمدلله به تسخیر بازیگران درآمده.
این صداوسیما خیلی حالش خراب است. خراب.
ستاره ی بی فروغ
تازگیها هر طرف کوچه و خیابان را که نگاه میکنی پر از ستاره است. یکی شان یک قاشق ماست میخورد؛ یکیشان رفته روغن بخرد؛ یکیشان کت و شلوار چرم جدیدش را نشانت میدهد و یکی شان بهت میگوید کجا بلیط هواپیما تهیه کنی!
یکی از راه های بالابردن فروش، استفاده از سلبریتی هاست. ستاره هایی که الگو شده اند و گاهی وقتها جوانان سعی میکنند سبک زندگی خودشان را به ایشان نزدیک کنند.
شهرت هم عجب چیز خوبی است. هم دلچسب است و هم پولساز. یک قاشق ماست دستت می گیری و یک پول هنگفت به جیب می زنی!
نمی دانم جدیداً ستاره ها بی پول شده اند یا غولهای تبلیغاتی فنون اقناعی شان نم کشیده که این همه ستاره کف خیابانها ریخته. اما این را می دانم که این ستاره ها را ما بزرگ کرده ایم و این ارزش افزوده برای این سلبریتی از ما مردم است. فقط ایکاش حد و مرز خودشان را بشناسند و این قدر اعتقادات مردم را زیر سئوال نبرند و دشمن را شاد نکنند
آرزوهای امروز من
ایکاش فلانیها سقیفه را نمیساختند، روضهی کوچهی بنیهاشم نمیسرودند. ایکاش همه میفهمیدند “من کنت مولاه فعلی مولاه” یعنی هم دوست داشتن علی علیهالسلام و هم پذیرفتن سایهی پرچم او. کاش هیهات من الذّلهی روز عاشورا، گوشها را باز و چشمها را بیدار میکرد.
اگر مردم در قرنهای اول ظهور اسلام، اسلام را درست میفهمیدند و میدانستند دنیا دو روز است و روزی جایشان روی کاغذ است و به پدرانشان میپیوندند، امروز اینهمه فرقه و مذهب دروغین دنیای پیرامون ما را پر نمیکرد و سارق روح بشر نمیشد، آنها را از عبادت خدا به عبادت شیطان دعوت نمینمود.
طلایهداران معنویت نوین، با راه رفتن پشت سر شیطان روزی به غرفهی فعالان فرهنگی در دزفول هجوم میبرند، روز دیگر در خیایان پاسداران قدرتنمایی میکنند، چند روز بعد با هدیهی گل به مردم مظلومنمایی میکنند و در آخرین هجمهی این طاغوتهای زمان، سفارت ایران در لندن هدف قرار میگیرد.
یادمان باشد، آنهایی که روزی خاورمیانه را تقسیم کردند، بهائیت را در ایران و وهابیت را در عربستان شکل دادند، حافظ منافع همهی معنویتهای دروغینی هستند که در اتاقهای فکرشان برای سیطرهی خود بر جهان ساختهاند؛ این معنویتها برخاسته از دنیای اسلام باشد یا مسیحیت، فرقی نمیکند.
اینان رکبخوردهی حیلهی شیطان هستند که به خاطر خدایی کردن در زمین، روزی به آدم علیهالسلام حسادت کرد و خواست خودش خلیفهی خدا باشد. حالکه فرزندان آدم در زمین به دنبال تعالی معنوی هستند، به آنها معنویتهای کاذب میدهد؛ او به عزت خدا قسم خورده که فرزندان آدم را گمراه کند. برخی انسانها نیز، متأسفانه، به او در اشاعهی خرافات و دینگریزی در لباس دین کمک میکنند.
پس باید به این سازندگان معنویت و پیروان خدایان دروغین و اشاعهگران شرک اعتماد نکنیم و خرافههایشان در باب دین و دیانت را نپذیریم، تا از گرفتارشدن در دام تبلیغاتشان در امان بمانیم.
من آهِ صبحگاهم!
همه چیز خوب به نظر می رسد. هیجان در اوج آرامش. داد و ستد، خرید و فروش، رقص ماهیان قرمز کوچک در تنگ های بلورین، لبخندِ جاری روی لبان مردمِ کوچه وبازار، همگی حاکی از شور و شعف نزدیکی به ایّام نوروز را دارد و من با چشمانم جریانِ شیرینِ زندگی را لمس می کنم.
در همین احوالم که صدای بلندِ مردی که دخترکی را از خود می راند، توجه ام را به خود جلب می کند. چهار پنج سال بیشتر ندارد. با معصومیت تمام و صدایی که به لرزه افتاده درخواستش را از خانم دیگری تکرار می کند و باز هم در کمال ناامیدی، با دستان خسته از تحمل بارِ جین های جوراب و لباس های کهنه و پاره ی تنش، پشت ویترین مغازه ی لباس فروشی می نشیند و به لباس ها زُل می زند.
سخت در فکر دخترک بودم که تنه ام خورد به یک خانم رهگذر، به خودم آمدم. به لیست خرید و احتیاجات عیدم نگاهی انداختم، حالا قطرات اشک هم به اقلام اضافه شده و جوهر برخی را پخش کرده. انگار برخی واقعا ضرورت ندارند!
کجایی چمرانِ بزرگ؟
مملکتم و مردمان شهرم این روزها عجیب تشنه ی دغدغه های روح بلندت مانده اند. از همان دوران کودکی که برای خریدِ نان رفتی و پولش را به فقیری کمک کردی و بدون نان به خانه برگشتی. تا وقتی که سال ها بعد این گونه قلم را به تسخیر دغدغدهای روح بلند انسانی ات در آوردی: « من آه صبحگاهم! من فریادم! من ناله ی دلخراش یتیمان دل شکسته ام که در نیمه های شب از فرط گرسنگی از خواب بیدار می شوند… من آه صبحگاهم که از سینه ی پرسوز بیوه زنان سرچشمه می گیرم و همراه نسیم سحری به جست و جوی قلب ها و وجدان های بیدار به هر سو می روم و آنقدر خسته می شوم که از پای می افتم…»
آفتابِ پنجشنبه غروب کرده و من در انتظار فردا تمام مسیر بازگشت به خانه را دعای فرج زمزمه می کنم. چیزی به صبح نمانده…
زیبای نا زیبا!
یکی از فنون اقناع مخاطب استفاده از زیبایی است. مکانهای زیبا، کودکان زیبا، مردان و زنان زیبا روی، اسباب و اثاثیه ی قشنگ. خلاصه عناصر زیبایی.
تلویزیون یکی از آن جاهایی است که تا مخاطب نباشد کار کردنش فایده ندارد. برای همین استفاده از فنون اقناع مخاطب در همه ی قسمتهایش یک چیز عادی است. تقریبا میشود گفت جزء جدایی ناپذیر است. اگر نباشد یعنی مرگ تلویزیون. مجری های چشم سبز و خوش تیپ و خوش مشرب. دکورهای رنگانگ و جدید همراه با حس زیبایی شناختی. لباسهای زیبا و چشم نواز. اصلا وقتی بازیگر و مجری استخدام میکنند یکی از شرایطش میمیک صورت و تناسب اندام است. یعنی باید ذاتا هم خوشگلی و تناسب داشته باشی تا در تلویزیون استخدام شوی. تبلیغات را که نگو! اصلا آدم با خودش فکر می کند این آدمهای توی تبلیغ چقدر خوشبخت و خوش به حال اند. قصرهای مجلل. باغها و کشتزارهای سرسبز. لباسهای شیک که مردم عادی تو مهمانی می پوشند. خلاصه تجمل و زیبایی تو برنامه ها موج می زند.
با دیدن این زیبایی ها شما بدون اینکه خودتان بدانید گول می خورید و از ابتدا تا انتهای برنامه با آن همراه میشوید. بدون اینکه خودتان متوجه شوید آن بازیگر یا مجری را دوست می دارید و طرفدار او میشوید. بدون اینکه خودتان متوجه شوید لباسهایی که آنها میپوشند را برای خودتان انتخاب میکنید. بدون اینکه بخواهید کالایی را میخرید که به شما در تبلیغات تلویزیون عرضه میشود.
اساسا تلویزیون در ایجاد ذائقه بین اجتماع همیشه موفق است. خیلی راحت سبک زندگی هایمان تغییر کرد و ما متوجه نشدیم این سبک از زندگی را از کجا آورده ایم؟ آن وقتها که مانتوهای بلند مد بود، بلوز و شلوار پوشیدن خانم های بازیگر را دیدیم و آن موقع که چادرها به سر بود، موهای ریخته کنار صورتشان را و آرایش هایی که داشت معصومیت زنانمان را نشانه می رفت.
و آن موقع که رسم بود عروسها در خانه ی پدرشوهر شان زندگی کنند تا پایه های زندگی شان محکم شود، سریال پدر سالار یادمان داد که باید مستقل زندگی کنیم و از خانواده مان دور باشیم. الان هم با نشان دادن تجملات زندگی های غربی دارد مدرنیته ی غربی را به زور به خوردمان میدهد.
ای کاش صدا و سیما سبک زندگی ایرانی اسلامی را به جای سبک زندگی غربی نشان مردم می داد. همان صفا و صمیمیت را که در خانواده های قدیمی داشتیم. همان محبت های بین همسایه ها. همان دستگیری از دوست و غریبه. همان حجاب زیبای فاطمی که حالا فراموش شده. ای کاش تلویزیون به جای ذائقه سازی با تکنیک های مختلف اقناعی کمی با مردم کوچه و خیابان همراه بود.
————————————————
پ.ن: اقناع مخاطب یعنی قانع کردن او برای قبول چیزی که رسانه میخواهد. یعنی بدون اینکه مخاطب متوجه شود قانع میشود که باید این کالا را تهیه کند یا این طور زندگی کند. فنون اقناع مخاطب در عرصه ی رسانه زیاد هستند و بسیار پرکاربرد.