اتفاق های کوچک، درس های بزرگ...
دو سه هفته ای از زندگی مشترکمان گذشته بود و من دوست داشتم که خانواده ی همسرم را برای ناهار دعوت کنم. مهمان ها حاضر شدند، سفره پهن شد و از قیمه ی من که هشتاد درصدش آبِ قرمز بود و بقیه اش گوشت و لپه رو نمایی شد. بنده خدا مهمان ها کلّی ملاقه را در خورشت می… بیشتر »
5 نظر
عزیز سفر کرده چهار حرفی!
چرایی اش را نمی دانم، اما خِیل کثیری از ما آدم ها، شادی هایمان را در گذشته جا گذاشته ایم. از یک جایی به بعد دیگر هیچ کس خاطره قابل تعریفی ندارد. همه شیرین بیانی ها می رسد به دهه شیرها و نوشابه های شیشه ای….. آن روز ها که اعتماد بود. طعم ها فرق می… بیشتر »