نوزادهای به دنیا نیامده ی تاریخ
برکه ی کوچکی بود بر مسیر کاروانیان. دلش پر از قطره های هبوط کرده ی باران بود. چشمانش همیشه مسافران در گذر را میشمرد. باری اما حساب از دستش در رفت ؛ همان دم که مردی ایستاد ، گفت : “رفته ها را بگویید برگردند و نرسیده ها را تا برسند.” پیش… بیشتر »
1 نظر