یادگاری از عالم ذرّ
پسرم دو ساله که بود از خانه قبلی اسباب کشی کردیم، خانه ای در یک محله قدیمی که از وسط کوچه های تاب خورده اش، جوی آب جریان داشت. همسایه ها همدیگر را می شناختند. خانه ای هفتاد متری با یک راهروی طویل در بدو ورود، دو خواب کوچک و تراسی رو به کوچه. برخلاف این… بیشتر »
نظر دهید »
شست نازنین!
سالها پیش یک روز صبح که از خواب بیدار شدم، با اتفاق بدی مواجه شدم! خدایا من از این صبحهایی که آدم سورپرایز میشود، به تو پناه میبرم! انگشت شست دست راستم، بشدت درد میکرد. وقتی حرکتش میدادم انگار که در برود، خم میشد و راست نمیشد. وحشتناک… بیشتر »