کالسکه ی زائر
یکی از دوستانم زنگ زد و گفت راهی سفر کربلاست. برای فردا صبح کالسکه ی بچه می خواهد. من هم با کمال میل استقبال کردم و گفتم همین امشب برایت آماده میکنم. فورا حاضر شدم و به انباری رفتم. از سال گذشته که دیگر به کالسکه بچه احتیاج نداشتیم، تشک و سایبانش را جدا… بیشتر »
نظر دهید »
دل اربعینی
به کتانی هایی که امسال مادرم به من هدیه داد، نگاه میکنم. از لحظه ای که دیدمشان فقط یک جمله در ذهنم آمد؛ این همان کفش هاییست که برای پیاده روی نجف تا کربلا همیشه دنبالش بودم وپیدا نمیکردم. یک جفت کتانی کاملا مشکی و راحت و سبک. اما امسال پیاده روی در… بیشتر »
بغض شیرین
از شیرین ترین لحظاتم در کربلا لحظاتیست که در خانه ی قدیمی و عجیب ابو احمد سپری شد. خانه ای که از هر گوشه اش یک اتاق سرباز میکرد و هر لحظه یک نفر از هر اتاق آن بیرون میامد که ما نمیشناختیمش. از همان موقعی که اورا با آن هیبت مردانه ومهمان نواز دیدم تا… بیشتر »
کربلایی که مینویسند یا نه؟
همیشه دلم میل کربلا دارد اما گاهی دلم عجیب بهانه گیر میشود مثل وقت هایی که دست به مفاتیح میبرم که اعمال شب جمعه را مرور کنم یا اعمال شب های قدر را و یا… میبینم نوشته زیارت امام حسین علیه السلام که میتواند آن لحظه دلم را آرام کند …؟ دلی که… بیشتر »