زیارت از راه دور
نمیدانم کار دل بود یا عقل، کار عشق بود یا احساس، کار شور بود یا شعور. کسی آرام و قرار نداشت. انگار چیز دیگری غیر از خون در رگهایمان غلیان داشت که این چنین میخروشیدیم و میرفتیم. این همه قدم، فقط به عشق او گام بر میداشت، این همه قلب، فقط به عشق او… بیشتر »
4 نظر
جامانده
یادم نمی آید کجاها بودیم که سوزن نخ برداشتم و سفتش کردم، ولی الان میبینم که افتاده است. اگر پیدا نشود باید هر شش دکمه را عوض کنم. نمیشود که دکمهی دیگری به جایش دوخت. حالا مگر پیدا میشود؟ خیلی خنده دار است که در طول مسافرتت ندانی اصلا کجا دکمهی لباست… بیشتر »
پازل زندگی
گاهی دلت چیزهایی میخواهد که نه عقل هضمش می کند و نه احساس درکش می کند. چیزی مثل اینکه بگویی کاش آن شتری که می گویند در هرخانه میخوابد در خانه ات را گم کند یا مهلت دهد و زود در خانه بست ننشیند تا تو را ببرد به آغوش فراخ یا تنگ عالمی غریب. گاهی به ظاهر… بیشتر »
کالسکه ی زائر
یکی از دوستانم زنگ زد و گفت راهی سفر کربلاست. برای فردا صبح کالسکه ی بچه می خواهد. من هم با کمال میل استقبال کردم و گفتم همین امشب برایت آماده میکنم. فورا حاضر شدم و به انباری رفتم. از سال گذشته که دیگر به کالسکه بچه احتیاج نداشتیم، تشک و سایبانش را جدا… بیشتر »