دنیا تمام شدنیست
نگاره اول خدا می گفت و فرشته ها می نوشتند: ” از یکدیگر غیبت نکنید، آیا کسی از شما دوست دارد که گوشت برادر مرده اش را بخورد? بی تردید نفرت دارید” * شما را نمی گویم! بعضی از این اطفاري ها، گوشت گوسفند را از خورشت بیرون می آورند و پیفُ و پُفشان… بیشتر »
1 نظر
کُلت
یک روز، در آفتاب گرم ظهر تابستان، دوست بسیار متدینم را دیدم که ابتدای جاده ی روستای مجاورمان، منتظر تاکسی ایستاده بود! با تعجب پرسیدم: الآن اینجا چکار می کنی؟ گفت: راستش من مدت طولانی بیمار بودم، نذر کردم اگر خوب شوم مجانی در یکی از روستاهای اطراف،… بیشتر »
تجافی!
پدرم یک دوست داشت که خلبان بود و در زمان جنگ هر وقت برای مرخصی میآمد و پدرم را میدید، به پدرم میگفت: حاجی بریم یه ناهاری بزنیم. پدرم هم قبول نمیکرد و می گفت: باشه سر فرصت. اما خلبان به پدرم میگفت: حاجی دم غنیمته! برای ما بعدی وجود نداره! همین الان… بیشتر »
منصوره!
وقتی به منصوره زنگ زدم و گفتم، میام ببینمش، خیلی خوشحال شد و گفت که بیا خانهی خواهرم. قرار بود بعدازظهر خواهرش، منصوره را ببرد خانهشان تا حمامش کند! آخر مادر منصوره پیر بود و خود منصوره مشکل جسمی مادر زادی داشت و معلول بود. البته همه معلول حضرت حق که… بیشتر »
کاش هیچ وقت طلاق نبود!
یک سال جشن عصر نیمه شعبان را در یکی از روستاهای اطراف، بهتنهایی عهدهدار شدم. جشن در یک سوله ورزشی و با جمعیت زیاد بود. تمام برنامه بسیار عالی برگزار شد و به همه خیلی خوش گذشت. آن روز من از اینکه توانسته بودم کار به این عظمت را، بهتنهایی مدیریت کنم،… بیشتر »