بغض شیرین
از شیرین ترین لحظاتم در کربلا لحظاتیست که در خانه ی قدیمی و عجیب ابو احمد سپری شد. خانه ای که از هر گوشه اش یک اتاق سرباز میکرد و هر لحظه یک نفر از هر اتاق آن بیرون میامد که ما نمیشناختیمش. از همان موقعی که اورا با آن هیبت مردانه ومهمان نواز دیدم تا… بیشتر »
نظر دهید »
مادرانه
بالاخره زمانش فرا رسید! دیگر انکار کردن فایده ای نداشت. زینب خود میدانست که این لحظه همان لحظه ایست که سالها بار مصیبتش را بر دل کشیده بود. لحظه ی عمل به وصیت مادر. آه مادر! هر کجا نامت می آید دلم روضه میگیرد. به دخترت گفته بودی روزی باید این پیراهن را… بیشتر »
کربلایی که مینویسند یا نه؟
همیشه دلم میل کربلا دارد اما گاهی دلم عجیب بهانه گیر میشود مثل وقت هایی که دست به مفاتیح میبرم که اعمال شب جمعه را مرور کنم یا اعمال شب های قدر را و یا… میبینم نوشته زیارت امام حسین علیه السلام که میتواند آن لحظه دلم را آرام کند …؟ دلی که… بیشتر »
سوالهای بی جواب
از وقتی وارد کربلا شدم سوالهای بی جوابم شروع شد. مثلا اینکه مگر چقدر این مردم قسی القلب بودند؟ چطور شد به اینجا رسیدند؟ حالا گیرم که حسین علیه السلام پسر فاطمه ی زهرا سلام الله علیها نبود. اصلا پسر پیغمبر خاتم نبود و اصلا این علی اکبر علیه السلام شبیه… بیشتر »
باب الحوائج همه عالم
چطور باب الحوائج شدی؟ آن روز وقتی رسیدم دم باب صاحب الزمان علیه السلام، فقط یک سوال از آقا جانم حضرت عباس علیه السلام پرسیدم.” آقا فقط بگو چکار کردی که باب الحوائج همه عالم شدی؟” باب الحوائج رباب و سکینه شدی. باب الحوائج رقیه و علی اصغر. باب… بیشتر »