او دلش می گیرد!
مدتی بود انتظار می کشیدم خانواده فرصت کنند و برویم برای خرید کفش. سرماخوردگی امان پدر را برده بود و ماموریت دادند به برادرم که در اولین فرصت این کار را از طرف ایشان انجام دهند. رسیدیم به مغازه. بسته بود. برادرم از شماره تماس روی درب سوال کرد و آقای… بیشتر »
نظر دهید »